شما اینجا هستید
گفتگو و گزارش » بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

12دست های منظر برای مادر یک قلب می شود؛ قلبی که گونه های مادر را می بوسد. مادر در خواب است. خوابی بیمار. چشم های منظر سرخ است؛ شبیه قلبی که تیر خورده باشد. از صبح مادرم را به بیمارستان آورده ایم و پزشک متخصصی بالای سر مادرم نیست.   رنگ و روی پیرمرد، زرد است و پریده. خودش را به دیوار چسبانده است. دستانش دور زانوهایش حلقه شده . زن عصای پیرمرد را در دست گرفته. همسر پیرمرد است. عصا را به دست پیرمرد می دهد. کلماتی بریده بریده از دهانش بیرون می آید. تا کی باید منتظر دکتر باشیم؟ پیرمرد نگاهی به زن می اندازد. زن خودش را لای چادرش می برد. پیرمرد بلند می شود. عصا را جابجا می کند. خسته شدی؛ برو!

زن خودش را به پیرمرد نزدیک می کند. می دونی چقدر منتظر دکتر هسیتم؟ صندلی های انتظار پر شده اند. سالن بیمارستان با آخ و آخ درد می کشد. پیرمرد نگاهی به بیرون می اندازد. دکتر اومد. پیرمرد و زن بلند می شوند. حالا پیرمرد، ناله هایش را از یاد برده است. بی نهایت درد تمام بدنم را به رعشه درآورده است. به بیمارستان امام خمینی شهرستان کوهدشت مراجعه می کنم. پزشک به آزمایشگاه خون ارجاعم می‌دهد. تا جواب آزمایش باید مدتی را منتظر بمانم.

صدای مویه سکوت بیمارستان را بر هم می زند؛ مویه هایی که تکرار می شود. هنوز جواب آزمایش را نگرفته ام. خانمی برگه ی آزمایش در دست و نگران، پنجره ی باز آزمایشگاه را فشار می دهد.

صدایی از داخل آزمایشگاه بیرون نمی آید. خانم سرش را به سمت دیوار آزمایشگاه می چرخاند. خبرنگاری این جا نیست تا اوضاع بیمارستان را انعکاس دهد. به طرف زن می روم. اتفاقی افتاده است؟

زن از کنار آزمایشگاه کمی دور می شود. نگاهم می کند. چادرش به چشم هایش نزدیک می شود. در بخش بستری یک خانم مسن سکته کرده است و هیچ پزشکی بالای سر بیمار نیست.

به بخش بستری می روم. دختران زن مسن، انگشت هایشان را در هوا می چرخانند. انگشت ها به هم نزدیک می شود و مویه می شود؛ مویه هایی که برای مادر سووشون است.

اتاق انتهایی و سمت راست بخش بستری را بستگان بیمار به چشم های نگران و دعاهایشان گره زده اند. بخش بستری آرام و قرار ندارد. بستگان زن بیمار به این سو و آن سو می روند.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

ساعت سیزده و چهل و دو دقیقه است. لوله های اکسیژن تنفس زن مسن را آسان تر می کنند. زن نمی تواند نفس بکشد. دختران،گیسوان سفید مادر را بوسه می زنند. مادر میان تخت و لوله های اکسیژن فرزندانش را بدرقه نمی کند.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

منظر گراوند یکی از دختران مادر بیمار است. او به همراه بستگانش از روستای سپیده ی گُل گُل به کوهدشت آمده اند. شهرستان کوهدشت با جمعیت ۲۱۷۰۳۳نفر تنها یک بیمارستان دارد.

دست های منظر برای مادر یک قلب می شود؛ قلبی که گونه های مادر را می بوسد. مادر در خواب است. خوابی بیمار. چشم های منظر سرخ است؛ شبیه قلبی که تیر خورده باشد. از صبح مادرم را به بیمارستان آورده ایم و پزشک متخصصی بالای سر مادرم نیست. گریه های دختر به سمت برادرش می رود. برادر خودش را به گوشه ی بخش می کشاند. این شهر متخصص قلب دارد؛ آیا نمی تواند بالای سر مریض بیاید؟ این مریض سکته ی مغزی کرده است.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

منظر تسبیح آبی رنگ را دور دست هایش می چرخاند. مادر، مادر از نگاهش و از لب هایش دور نمی شود. قلب بیمارستان تند تند می زند. پرستارها زن بیمار را معاینه می کنند. پزشک عمومی بالای سر زن بیمار می آید. لوله های اکسیژن هوا را به زن تزریق می کند. هوای بخش برای زن به شماره افتاده است.

گریه های منظر با گوشه ی شال سیاهش محو می شود.  از ساعت ۹ صبح به بیمارستان آمده ایم. مادرم درد معده داشت. او هیچ ناراحتی قلبی نداشت و در بیمارستان روی تخت افتاد.

حالا دست های منظر، مویه می شود. تا حالا (سیزده و چهل و دو دقیقه) متخصص بالای سر بیمار نیامده است و پزشک عمومی بیمارستان مادرم را معاینه می کند.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

زمان به زندگی و مرگ بند است. به اتاق رییس بیمارستان می روم. راهروی منتهی به اتاق رییس قفل است. از یکی از کادر داروخانه ی بیمارستان سراغ رییس را می گیرم. نگاهی سفید می اندازد. رییس در بیمارستان نیست.

بخش بستری بیمارستان امام خمینی کوهدشت در نبود رییس بیمارستان و پزشک متخصص قلب، مویه می نوازد؛ مویه هایی برای یک مادر. مویه هایی که به استخوان رسیده است و زیر پوست شهر را می خراشد.

دختر و برادرها همدیگر را دلجویی می دهند؛ اما چشم هایشان هیچ دل و قرار ندارد. گوهر گراوند دیگر دختر مادر است. مادر روی تخت بیمارستان دراز کشیده و به پابوس گریه های دختر نمی آید.

منظر خودش را تیغ می کشد. دست هایش می آید و می رود. برای او زمان یک هیولاست. هیولایی که مادر را در بند کرده است. پرستارها لوله های اکسیژن را به دهان مادرم وصل کردند و کمی بعد بدن مادرم خشک شد. از مادرم رادیولوژی گرفتند و گفتند او سکته ی مغزی کرده است.

زمان با تندی و داغ می گذرد. فرزندان دور مادر را حلقه زده ان. دا! دردت ئِه کولمون، هِیزگر، چَمِلَه ت وازکَه.(مادر!دردت به جانمان.بلند شو،چشمانت را باز کن).

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

دنیا روی سر فرزندان خراب شده است. هر چه فریاد می زنند؛ مادر بیدار نمی شود. مادر به لوله های اکسیژن وصل است و بیمارستان، هوا کم می آورد. یکی دیگر از بستگان مادر یک پسر نوجوان است.او در راهروی بیمارستان آرام و قرار ندارد. دست هایش را روی سر می برد و برای مادر بیمار اشک می ریزد؛ اشک هایی که مرد است. به او گفته اند یک مرد گریه نمی کند.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

حالا راهروی بخش بستری غرق در داغ است. داغی که نمی خواهد برای مادر سیاه بپوشد. راهرو اندازه ی قدم های بستگان نیست. آن ها بیقراری شان را با قدم هایی که می آید و می رود؛ کمی آرام می کنند.

***

از بستگان مادر بیمار کمی فاصله گرفته ام. روبروی اتاق اول و سمت چپ بخش بستری زنی مسن نشسته است. او تمام بیقراری ها را می بیند. کاسه ی چشم مادر بیمار را کم سو کرده است. صندلی های بخش بستری به تعداد بیماران و همراهان بیمار نیست. این زن روی زمین چمباتمه می زند.

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

از بخش بستری بیرون آمده ام. مرد جوانی از ساعت ده صبح منتظر پزشک جراح است. او از بهداشت بیمارستان ناراضی است. دست هایش در هوا مگس ها را می پراند. مگس ها ما را خوردند!

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

مجتبی نوری منش یکی دیگر از مراجعه کنندگان به بیمارستان امام خمینی است. او از ساعت ۸ صبح و به دلیل دل پیچه ی خانمش به بیمارستان مراجعه کرده است. مجتبی هراسان است. تا ساعت یازده و نیم منتظر آمدن پزشک بوده ایم. پزشک در ساعت یازده و نیم آمد و برای درد همسرم نسخه ی سونوگرافی نوشت. واژه های مجتبی عجله دارد. انگار دلش نمی خواهد حرف هایش ناگفته و ناشنیده بماند. تا حالا که ساعت چهارده است؛ پزشک سونوگرافی در بیمارستان نیست. ما منتظر آمدن یک پزشک دیگر هستیم! ما تا چند ساعت باید منتظر بمانیم؟!

مهدی مؤمنی یکی دیگر از مراجعه کنندگان به بیمارستان است. او هم از وضعیت بهداشت و نظافت بیمارستان ناراضی است. آیا دفترچه ی درمان روستایی، اعتبار یک دفترچه ی درمان شهری را ندارد که مورد قبول بیمارستان نیست؟

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

عباس علی نجفی یکی دیگر از مراجعه کنندگان به بیمارستان است. عباس علی حرف ها دارد. از پشت سر مرا فریاد می زند. حرف هایی که شنیده نشده است. خواهرزاده ام ۲۱ روز است که در بخش اطفال بستری است. بعد از ۲۱ روز به پزشک مربوط مراجعه کردم و از او شرح بیماری خواهرزاده ام را پرسیدم. پزشک گفت به من ربطی ندارد!

بیمارستان در حسرت پزشک/ از رنجی که می بریم

حرف های مراجعه کنندگان به بخش بستری بیمارستان تمام شده است. فرزندان مادر بیمار هنوز منتظر پزشک هستند. هنوز مویه است که در فضای بیمارستان تو را زخم می زند. بالای سر مادر بیمار رفته ام. می خواهم دخترها را حتا اگر به خدا بزرگ است؛ کمی آرام کنم.

نگهبان بیمارستان مرا و دوربینم را می بیند. دوربینم دیگر عکس نمی اندازد. نگهبان می خواهد مرا با خودش به اتاق نگهبانی ببرد. نمی روم. هر چه اصرار می کند؛ نمی روم. می گویم من خبرنگارم. می دانم اگر به اتاق نگهبانی بروم؛ تمام حرف های بیمارستان پاک می شود. از رفتن ممانعت دارم. نگهبان می گوید می خواهم در دفتر حرف بزنیم. مردهای همراه بیمارها مانع رفتن من می شوند. نگهبان هنوز اصرار دارد. مردها می گویند ما خودمان با این خانم حرف زده ایم.  مردهای همراه بیمارها و نگهبان به هم گلاویز می شوند. قلبم در دهانم می ریزد. بی حرکت ایستاده ام. بدنم در رعشه است. توان هیچ عکس العملی را ندارم. همان زنی که آرزوی یک خبرنگار را داشت؛ مرا می بیند. او می گوید فرار کن. حالا دویدن های من است؛ قلبی که در دهانم افتاده؛ نتیجه ی آزمایشگاهی که جامانده است و تمام حرف هایی که باید شنیده شوند.

منبع: سفیر افلاک

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

بلوطستان | نشریه خبری _ تحلیلی بلوطستان