به نام مهر گستر
من پاس را دوباره زنده خواهم کرد
من برگومی را به کنار زمین فوتبال معمولان خواهم آورد
چه شد اون روزها، چه شد آواز بلند فوتبال معمولان
هنوز بردهای دلآویز پاس ذهنها و شهریاران فوتبال خیرهکنندهترین خاطرههای ورزشیماست. من چشم از ساقهای بشخور و دریب دوپایش برنمی دارم و حسرت که لوئیس فیگو اول در معمولان متولد شد نه پرتقال هنوز دربازهات را با صفحه فلزی پوشاندهاند، رضا مرادی و محمدمحمودوند گلرهای رویائیت و اجازه پر زدن به مهاجمان داده نمیشود اینجا معمولان است، اینجا پاس معمولان است. کاشکی هوشنگ کوشکی دوباره سانترهایی طلاییاش را ارسال کند تا حسینآقا اسطوره و قهرمان زمین خوردن و بلند شدن، با توپ رقص زندگی از نو را نمایش دهد و بیژنها دوباره از زمین خاکی ملی پوش میشدند. کسی چه میداند دستان خوشبخت کوشکی که نقش عشق میکنند آسمان نقاشی میکند و صدای بلبل بر سنتور مینوازد و خط مینویسد که حرفهای زیادی در سینه ما جمع شده است تا محمود شاکرمی کاندیدای پاکباختگی مکتب سادگی مهربانانش شعارش کند، بر دیوارهای مجازی شهر. آری روزی علی دایی معمولان بوده و پروازگری که هر دربازهای هراسان به او مینگریسته است.
بخشعلی که چنین آرام در پایین دست قصهی معمولان به جشن فراموشیها میرود خود داستانسرای بزرگ قصهها بود یک اشارهی او استعداد ملی میرزاپور را چون باران میرویاند. آن روز که در مسابقه با پرسپولیس پلدختر گلر غایب بود و به پیشنهاد او سنگربان همیشگی شد. برگومی شهر من بخشعلی نیازی تو هنوز آخرین دفاع و حرمت ورزش شهر مایی، برگردد پاس را بساز، پسرانت عارف و عرفان و همه جوانان فردا منتظر تواند آن هم در دقیقه نود، برگرد.
مظفر جان کسی تاب ایستادن در برابر شوتهایت ندارد در غبار خاطرات. نعمت گرچه سفیدی سبیلهای مردانهات، تداعی روزهای استراحت و رهایی است اما شوق شهر هنوز دست از سرت بر نداشته و جوانان سایهبانت را به سالها میخواهند.
فرهاد که همه چیز را بایگانی میکند خود بایگان سپهر حلقه دوستان است. دیگر چه بگویم از محمد مرادی بازیساز، از کوروش مارادونای پاس، جادوگر لحظهها، از حسین شمسی که یادآور سلسهدوستان و فسیل مرام است، حسن بهرامفرد و محمود معتمدی چه شدند که پاس، واحد خاموشی خویش پاست کرد و این شمع مزار کیست که هر شب طوفانی در جنگ لحظهها بر سر روشنی و خاموشی میجنگد آن آسمانی باور مرد سالهای حماسه و جنگ. اخلاقدان و مهربان، او که فرهنگ فوتبال را مربی بود او که با روح فوتبال بازی میکرد نه با توپش، کسی که مافیای ورزشی و آپارتاید فوتبال را پایان بود داریوش صفا مرحوم را میگویم و او را مینویسم بر پیشانی سفید اسب آزادی، تا فردا بماند و اکنون واقعیت داشته باشد که ما هنوز زندهایم قلم من شرمسار از فراموشی نامهای سترگ دیگر است که مجال حافظه و تحقیقم نیست. من محمود شاکرمی پاس را به امید خدا. با اراده جوانان و راهنمایی پیشکسوتان احیا خواهم کرد؛ اگر شده دست یکانیکان بزرگان فوتبال معمولان ببوسم تا فوتبال برگردد. من علی عباس و شاهپور رشنو و سایر بزرگان را دعوت میکنم، تا ساحل را که اولین تیم معمولان است مانند کشکان زنده کنند، در مسیر خا طرات، عباس تیموری و سیامک هنوز نگاهشان به معمولان است، عباسجان، کریم باقری پاس، حتی فکرش هم نکن از یادها پاک بشی، هافبک تمام نشدنی، میدانم زمزمه تو فاتحه بر روح صفاست. گرچه اینجا ایتالیا نیست اما حبیب مالدینی هست، هنوز علیرضا فلاحپور دلش بهیاد پاس میتپد و…
برگومی به من قول داده است … که پاس را به چشمان پر مهر یار دوزدهم معمولان برگردانیم. گرچه برگومی دلخور است از شاگردان، از نبود تجهیزات، اسپانسر و دردگیر روزمرگی اما هرچه باشد او آخرین دفاع پاس است. اما من فقط یک یار دوازدهمام. بهنام سراج نیز که روایتگر فوتبال ما نزد بازیکنان تیم فوتبال فولاد بوده احساسی داشته به میزبانی این مردم
این مطلب با کسب اجازه از آقای بخشعلی نیازی مربی وقت تیم و پیشکسوت فوتبال معمولان نگاشته شد
محمود شاکرمی قطرهای از اقیانوس اصالت و نجابت زاگرسنشینان