سعید آجورلو سردبیر هفته نامه مثلث در شماره جدید این مجله به تحلیل و بررسی دولت حسن روحانی پرداخته است. این مطلب به این شرح است:
اگر دولتهای اقتدارگرای بوروکراتیک را طبق تعریف «ادانل» و «ایوانس» دولتهایی بدانیم که ذیل همکاری مثلث «دولت توسعهخواه»، «بورژوازی کمپرادور» و «شرکتهای خارجی» با خاموش نگاه داشتن جنبشهای چپ پروژه توسعه را پیش میبرند، آیا دولت حسن را میتوانیم دولت «اقتدارگرای بوروکراتیک» بدانیم؟
با چنین تعریفی حتما نمیتوان دولت روحانی را اقتدارگرای بوروکراتیک دانست-گرچه نمیتوان منکر برخی شباهتها شد-به دو دلیل عمده:
۱- دولت روحانی برآمده از ائتلاف اصلاحطلبان و میانهروهاست. اگر طبق گفتههای سعید حجاریان، بزرگترین آرمان اصلاحطلبان را رسیدن به دموکراسی و محتوای مبارزهشان را دموکراسی خواهی بدانیم آنگاه اطلاق دولت اقتدارگرا بهعنوان دولتی مخالف دموکراسی به دولت حسن روحانی سخت میشود. به ویژه آنکه بخشی از مخالفان این دولت از جمله اطرافیان آیتالله مصباح یزدی سرسازگاری با دموکراسی ندارند و در فلسفه سیاسی اسلامخواهی را اعلی بر جمهوریت تفسیر میکنند، هر چند در عمل سیاسی نمیتوانند استحاله جمهوریت در اسلامیت را به واسطه ساختار سیاسی جمهوری اسلامی پیش ببرند.
۲ – دولت روحانی هنوز پروژه توسعه ایران را آغاز نکرده است. گرفتار شدن در بند مذاکرات هستهای که قدمتی به اندازه تبدیل شدن حسن روحانی از شیخی راستگرا به رئیسجمهوری مورد حمایت اصلاحطلبان دارد، همچنان قفلها را روی دولتش باز نکرده است. به تعبیری دولت او توسط پرونده هستهای به گروگان گرفته شده شاهدش هم سخنرانی اخیر جناب روحانی که حل شدن مشکلات محیط زیست و کمبود آب را در گرو برداشته شدن تحریمها میداند.
پس دولت روحانی، دولت اقتدارگرای بوروکراتیک نیست. چراکه بهواسطه حمایت اصلاحطلبان نمیتواند بیتوجه به پروژه دموکراسی خواهی باشد. هرچند که دل در گرو لیبرالیسم داشته باشد و نه دموکراسی اما در عیان نمیتواند از میل نهاییاش پرده بردارد. شرط دوم و سوم که شامل شرکتهای فراملیتی و بورژوازی کمپرادور است هم بهواسطه وجود تحریمها در وضعیت کنونی مصداق ندارد. پس با این وجود دولت روحانی چگونه دولتی است؟
برای پاسخ به این سوال، چارچوب نظری ماکسوبر به نظر مناسب میآید. باتوجه به تقسیمبندی سه گانه کنشها که شامل کنشهای سنتی، عاطفی و عقلانی میشود و در پی آن سهنوع دولت سنتگرا، کاریزماتیک و قانونی شناسایی میشود میتوان دولت روحانی را دولتی متکی به عقلابزاری دانست.
اگر وبر از عقلانیت معطوف به هدف و عقلانیت معطوف به ارزش سخن گفته بود دولت روحانی را میتوان در دسته هواداران عقلانیت معطوف به هدف دستهبندی کرد. چراکه گفتمان این دولت برگرفته از عقلانیت ابزاری است، عقلانیتی که میخواهد از وسیله مناسب برای رسیدن به هدف استفاده کند. در این میان مذاکره هستهای که خود وسیلهای برای رسیدن به هدف یعنی «توسعه» پنداشته میشد اکنون مرتبهای بالاتر از وسیله یافته و خود تبدیل به هدف شده است.
روح عقلانیت ابزاری در جسم دولت روحانیدمیده شده. همان چیزی که فصل مشترک بوروکراتها و تکنوکراتها است. آنچه دولت خود در دست دارد بوروکراتهایی مثل ظریف و نوبخت و سیف هستند و آنچه از اطرافیان هاشمیرفسنجانی بهعاریت گرفته شده تکنوکراتهایی مثل جهانگیری و زنگنه و نعمتزاده.
هرچه هست عقل ابزاری بر این دولت حاکم است و تلاش میکند معناهایی که در اقدامات دولت احمدینژاد یافت میشد را تغییر دهد. چنانچه احمدینژاد یارانهها را به موضوعات اعتقادی و معنوی پیوند زده بود ولی دولت روحانی، یارانه را جز گرفتاری برای خود چیزی نمیداند. دولت روحانی دولتیافسونزدااست. برعکس دولت محمود که دولتی رازآلود و افسونزا بود. مخصوصا در چهارسال دوم که سایه مشایی بر پیکر دولت قابل مشاهدهتر از دولت اول بود. اینگونه است که اگر دولت هاشمیرفسنجانی را دولتی اقتدارگرای بوروکراتیک بدانیم که اولینبار در جمهوریاسلامی عقلانیت ابزاری را بر دولت حاکم کرد و عقلانیت معطوف به هدف را روح «دولت کار» قرار داد، دولت حسن روحانی بازگشتی به همان عقلانیت معطوف به هدف قلمداد میشود چراکه محافظهکاران قدیم و میانهروهای جدید آنچنان عملگرا هستند که هدف را فدای ارزش نکنند.
بازگشت به عقلانیت معطوف به هدف میگویم ،چرا که دو دولت خاتمی و احمدینژاد هر دو رویهای دیگر داشتند. دولت اصلاحات ارزشهایی چون توسعه سیاسی که در خود آزادیخواهی، دموکراسیخواهی، جامعهمدنی، آزادی احزاب را حمل میکرد مدنظر قرار داده بود و به ویژه در چهارسال اول برای رسیدن به آن تلاش میکرد. از همین زاویه دولت اصلاحات و دولت عقلانیت معطوف به ارزش بود.
در زمان احمدینژاد اما دشمنی اصلی با عقلانیت معطوف به هدف بود. ضدیت با عقل ابزاری که نمادش بوروکراتها و تکنوکراتهای عصر هاشمی و خاتمی محسوب میشدند. دولت احمدینژاد به جنگ عقل ابزاری آمده بود. پس قواعد بازی دولت را برهم ریخت که شاید تجلی آن انحلال سازمان مدیریت و برنامهریزی محسوب میشد. که همراهش نوعی بیقاعدگی در اختصاص بودجه به دستگاههای مختلف پدید آمد. هرچه از زمان دولت احمدینژاد گذشت، از حلقه اطرافیانش کاسته شد چراکه او رفتهرفته تبدیل به مراد جمع میشد و مابقی مریدش. از میزان عقلانیت ابزاری کاسته میشد و برعاطفه و احساس و کاریزما افزوده میشد. احمدینژاد آمده بود که قاعدهها را برهم زند.
پس اگر در چهار سال اول دولتش بر طبقه پایین و طیف ارزشگرای جامعه اتکا کرده بود در چهار سال دوم بهدنبال ترکیب طبقاتی رفت تا طبقه پایین و طبقه متوسط را علیه بخشی از حاکمیت بسیج کند. پروژهای که نقطه عطف و شاید سقط اولیهاش قهر ۱۱ روزه و به قول یکی از شیوخ راستگرا یازده سپتامبر بود.
کاریزما در دوران احمدینژاد اوج گرفت. آنگونه که از جانب اطرافیان او نوعی لطف و عنایت قدسی به احمدینژاد و مشایی اهدا شده بود. حالا میتوان گفت که در چهار سال دوم کار عقلانیت ابزاری و حتی عقلانیت معطوف به ارزش تمام شده بود. جای ماکسوبر خالی بود که ببیند روند افسونزدایی و بیمعنا شدن جهان در ایران و در دولت احمدینژاد متوقف شده است. دولت احمدینژاد تناقضی برای نظریه وبر بود؛ پایانی برعقلانیت ابزاری.
در دولت روحانی چرخهوارونه کردن ارزشهای احمدینژادی به راه افتاد، این بار او به جنگ عاطفه و کاریزما رفت. نام دولتش را تدبیر و امید گذاشت که تدبیر خود ترجمه سیاسی عقلانیت ابزاری بود – شعار اصلی او؛ «هم سانتریفیوژها بچرخد، هم چرخ زندگی مردم» هم نمادی از چنین تفکری.
در وصف دولت حسن روحانی تا اینجای کار میتوان دولت را دولت عقلانیت ابزاری نامید. در عین حال اما نمیتوان از بعضی شباهتهای دولتش با دولت اقتدارگرای بوروکراتیک گذشت. در مجموع «دولت استثنایی» او را اینگونه میشود توصیف کرد:
۱- گرچه دولت او برآمده از گرایشهای نظامی درون حاکمیت نیست اما سابقه امنیتی روحانی و اطلاعاتی اطرافیانش دولت او را به دولتی شبهامنیتی شبیه میکند که از این زاویه شباهتهایی با اینگونه دولتها دارد.
۲ – حساسیت فراوان روحانی به رسانههای مخالف و همچنین اطرافیان او و به تعبیری حساسیت فراوان نسبت به مخالفان و منتقدان از دیگر ویژگیهایی است که او را به دولتهای توسعهگرا شبیه میکند.
۳ – محتوای دولت روحانی توسعهخواهی است. همانگونه که محتوای دولت اصلاحات آزادیخواهی بود و محتوای دولت احمدینژاد عدالتخواهی. محتوا و هدفی که وسیله یعنی مذاکرات هستهای و تحریمها تحتالشعاعش قرار دادند و بر آن سایه انداختند بهگونهای که برداشتن تحر یمها خود به محتوا و هدف تبدیل شده.
۴ – توسعهخواهی دولت روحانی با پروژه دموکراسیخواهی اصلاحطلبان در تضاد است. چراکه هرقدر او به پروژه دموکراسیخواهی نزدیک شود اعتماد لازم را برای پیش بردن پروژه توسعهخواهی از دست میدهد. رفتن او به سمت پروژه توسعهخواهی هم با دو چالش جدی همراه است؛ اول مخالفت و انتقاد اصلاحطلبان و دوم، مشکلات ناشی از برداشته نشدن تحریمها. چراکه توسعه مورد نظر او شبیه توسعه کرهجنوبی، مالزی و شاید سنگاپور باشد. توسعه «سریعالقلمی» که از «توسعه نخبهمحور» با میانداری عقلانیت ابزاری به جای «توسعه جامعهمحور» سخن میگوید چراکه طبق شواهد مختلف در کتابهای دکتر سریعالقلم فرهنگ توسعه در کشور ما وجود ندارد. بنابراین نخبگان ابزاری و سیاسی در پیوند با هم باید پروژه توسعه را پیش ببرند و این شبیه قیف وارونه است که از پی این پیشرفت، جامعه رفته رفته توسعهیافته خواهد شد. اگر توسعه مورد نظر روحانی توسعه بومی و خود اتکا مثل چین بود شاید داستان فرق میکرد. توسعهای که مورد نظر برخی از نظریهپردازان چپ اسلامی است. اکنون دولت روحانی در میانه توسعه و آزادی گرفتار شده و شاید برند برداشته شدن تحریم تنها راه فرار دولت او از این برزخ باشد.
۵– اگر در دادن صفت دموکراسی گشادهدستی کنیم، دولت حسن روحانی را میتوان در میانه اقتدارگرایی بوروکراتیک و لیبرال دموکراسی دانست. به سنت لیبرال دموکراتها، اصالت با اقتصاد بازار آزاد است که چنین نگرشی در نظریهپردازان و مدیران دولت مثل مسعود نیلی و اسحاق جهانگیری و محمد نهاوندیان وجود دارد.
دولتی در میانه دموکراسی و توسعه که فعلا گرفتار مذاکرات هستهای است. چنین دولتی را حتی میتوان «دولت استثنایی» هم نامید. اگر تعبیر «پولانزاس» از دولت استثنایی را در تعادل طبقاتی هنگام روی کار آمدن اینگونه دولتها را عنوان کنیم هم چندان درباره دولت روحانی بیراه نگفتهایم. بهتر اگر بگوییم دولت روحانی به این دلایل دولت استثنایی است که؛
۱ – در شرایط پات نیروهای اصلاحطلب و اصولگرا برنده انتخابات شد.
۲– حدوسط دولت اقتدارگرای بوروکراتیک و لیبرال دموکراسی است.
با این دو ویژگی میتوان دولت روحانی را دولتی استثنایی لقب داد که شبیهترین دولت، هم به دولت لیبرالی است هم به دولت اقتدارگرای بوروکراتیک اما هیچکدام از این دو نیست.
در آستانه دوسالگی دولت روحانی میتوان دوگونه مخالف برای او محسوب کرد. یکی سوسیال دموکراسی و دیگری جریان چپ اسلامی یا اسلامخواه. سوسیال دموکراتها یا همان اصلاحطلبان با فاصلهای منطقی نسبت به دولت حرکت میکنند. کاملا محافظهکارانه و از همین رو هم هست که اسحاق جهانگیری لب به گلایه میگشاید که؛ «ما را تنها گذاشتهاند» شبیه جملات قبلی روحانی که از دانشگاه گلایه میکرد؛ «چرا از مذاکرات هستهای دفاع نمیکنید؟»
آنها نسبت به دولت روحانی نیم تیغ ایستادهاند تا اگر پیروزی نصیب او شد به آغوشش بشتابند و اگر حاصل کار او در پایان چهار سال ناکامی بود حساب خود را از روحانی جدا کنند. با این حال سوسیال دموکراتهای ایران در انتخابات مجلس دهم در کنار روحانی خواهند بود تا فعلا مجلس را فتح کنند و بعد در اندیشه دولت بروند.
جریان چپاسلامگرا اما جریانی در میان اصولگرایان است که نماد آن را اکنون باید سعید جلیلی دانست؛ جریان معتقد به عقلانیت ارزشمدار برعکس محمود احمدینژاد. اگر جریان راست اصولگرا با نمایندگانی چون علیاکبر ولایتی و علی لاریجانی و جریان میانه اصولگرایان با نمایندگی چون محمدباقر قالیباف و محسن رضایی جانب احتیاط را در نقد تیم هستهای و حتی دولت روحانی رعایت میکنند اما سعید جلیلی واضحتر از تمام این دو سال به نقد دیپلماسی هستهای روحانی میپردازد- هرچند موضعگیری جدید محمدباقر قالیباف در نقد دولت او را به جریان چپ اصولگرایان نزدیکتر میکند- اینگونه است که در غیاب احمدینژاد در دو انتخابات آینده، این جریان چپ اسلامی است که با شعار «نمیتوان به کدخدا اعتماد کرد» وارد صحنه رقابت با حسن روحانی میشود و فضا را برای راستگرایان و میانهروهای اصولگرا تنگ میکند.
در پایان دو سالگی دولت روحانی، اکنون تصویر دقیقتری از دولت او و مخالفانش نمایان شده است؛ دولتی استثنایی با مخالفانی چپگرا.