شما اینجا هستید
دسته‌بندی نشده » من یک بسیجی ام

بسیاری از حوادثی که برای ما انسانها رخ می دهد در بادی امر که مصالحش را نمی دانیم چه بسا برآشفته می شویم اما با گذشت زمان و غلبه تعقل بر احساس به این حقیقت می رسیم که : الخیر فی ما وقع.

شاید یکی از آثارش همین باشد که امثال بنده به ناچار دست به قلم برده و برای آگاهی نسل امروز نسبت به آنچه که بر پدرانشان گذشته و در شرائط عادی نه ضرورتی دربیان آن می بینند و نه حال و حوصله اش را دارند آگاهی یافته و از تجارب درس گرفته و از فراز و نشیب های موجود در مسیر نهراسند .

البته در قصه رد صلاحیت ها باتوجه به جریانی که در شهر و دیارمان بصورت مهندسی شده و با اعمال نفوذ در هیأت نظارت شهرستان رد صلاحیت هایی را تدارک دیده بودند این وضعیت خیلی دور از ذهن نبود و چه شور و شعفی ایجاد شد آنگاه که پسرعموی عزیزم یادگار گرانسنگ سالهای حماسه و ایثار و بقیه السلف شهدای پر افتخار یعنی حاج یونس قبادی این وضعیت را تاب نیاورده و با استعفایش از ریاست هیأت نظارت ؛ برگ زرین دیگری به دفتر افتخار آفرینی های خویش افزود.

آنگاه که درحال نگارش شکایتم به شورای نگهبان بودم ، ابتداء هیچ اشاره ای به سوابق بسیجی ام به عنوان یکی از دلائل اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام ننمودم اما پس از پایان نگارش به ذهنم رسید که حداقل اشاره‌ای به آن لازم است ولذا در ادامه یکی از بندها جمله ای بدان افزودم.

پدر بنده چهره ای شناخته شده و از انقلابیون طراز اول شهر بحساب می آید و زندگی در کنار چنین پدری بدیهی است که پر فراز و نشیب خواهد بود مضافا همسایگی با مسجد جامع شهر که از کانون های اصلی مبارزات به شمار می رفت .

 از ۵ سالگی شاهد بسیاری از حوادث حول محور مسجد اعم از فعالیت های دینی و سیاسی بودم که از غالب آنها بسبب مرور ایام ، خاطراتی کمرنگ در خاطرم باقی است .

در تابستان سال ۵۶ که دروس طلبگی را به همراه دوست شهید فرزانه ام محمد علیم عباسی (شهرام) و دوست باوفایم حجت‌الاسلام والمسلمین آقا رضا مبلغی و دوستانی دیگر درمحضر عالم ربانی مرحوم آیت‌الله مروجی آغاز نمودم بااشتیاقی که خود داشتم و با تشویق پدر بنا بود برای ادامه به قم بروم که بعللی نشد.

اوج گیری مبارزات مردم در سالهای ۵۶ و ۵۷ و نقش آفرینی ام به عنوان یک نوجوان ۱۲ ساله در صحنه های مختلف را می توان از آغازین تجربه های زندگی بسیجی بحساب آورد.

تحت تعقیب قرار گرفتن پدر و فراری شدن ایشان ، برای من و سه برادرم تجربه ای نو در تمرین مبارزات بود و حضور برادر بزرگترم که با ۱۵ سال سن اینک نقش پدر را در خانواده ایفاء می کرد بسیار مغتنم می نمود.

با اوج گیری مبارزات مردم و آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت پدر ؛ وارد فضای دیگری شدیم.

به همراه برادرم ( که اینک پزشکی ۵۲ ساله است) با راهنمایی پدر و هماهنگی برخی از عزیزان بویژه معلم فرهیخته ام آقای اسفندیاری در یک فواصل زمانی به کرمانشاه عزیمت نموده و محموله اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی را تحویل گرفته و به کوهدشت منتقل می نمودیم درحالیکه نیروهای امنیتی هیچ شکی به دو نوجوان نمی کردند .

چه بسیار اتفاق می افتاد که شب تا صبح به همراه برخی دوستان ؛ اعلامیه های امام را با دست نویسی تکثیر می کردیم و بزرگترها علاوه بر آن ؛ دیوار نویسی هم داشتند . حضور فعال و مؤثر متناسب با شرائط سنی در تمامی عرصه ها از سخنرانی شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید فخرالدین رحیمی در مسجد جامع گرفته تا سخنرانی شورآفرین آیت‌الله شیخ محمد کریم مروجی در شب نیمه شعبان مسجد حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه ) و محافل مخفیانه مبارزان و حضور در تمامی تظاهرات و تجمعات را نیز می توان اشاره کرد.

یادم نمی رود که ظهر روز ۱۲ بهمن آقای اسفندیاری دکلمه ای به من داد وگفت این را در محفل جشنی که بعد از ظهر بمناسبت ورود حضرت امام برپاست بخوانی. معنی برخی از کلماتش را نفهمیدم سؤال کردم تا بدانم چه می خوانم از جمله کلمه “غریو” در عبارت “غریو شادی” که تا آن زمان معنایش را نمی دانستم . با پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته ها برای تأمین شهر که یکی از مراکز اصلی اش مسجد جامع بود تا پاسی از شب را به یاری رسانی نیروهای مخلص و فداکار اشتغال داشتیم .

آری من یک بسیجی ام !

 بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در ۵ آذر سال ۵۸ تشکیل شد. نمیدانم در تابستان ۵۸ بود یعنی قبل از فرمان حضرت امام یا تابستان ۵۹ که دو چریک آموزش دیده در فلسطین آمده بودند کوهدشت برای آموزش جمعی از جوانان (اگر دوستانی تاریخ دقیق را بیاد دارند اصلاح بفرمایند ) و من نیز که ۱۴ سال بیشتر نداشتم افتخار حضور در آن دوره را داشتم و سپس تابستان سال ۶۰ و دوره کامل آموزش نظامی در بسیج به فرماندهی سردار خوشنام حاج حسن باقری که می توانم در همان دوره نام ببرم از مربیانم در رشته های مختلف : شهیدان شمسعلی اهرون و غلامرضا صرامی و عزیزانم مرادعلی محمدی و فرهاد بازوند و با پوزش فراوان از آنان که فراموش کرده ام.

روزهای پایانی اسفند ماه سال ۶۰ در محوطه دبیرستان دکتر شریعتی ولوله ای برپا بود برای ثبت نام اعزام به جبهه ومن نیز در جمع ثبت نام کنندگان و روز موعود که فرا رسید به سبب ریز نقش بودنم مانع شدند و آنگاه که حاج حسن باقری عزیز ناله ها و اشکهایم را نظاره کرد بسویم آمد و قول داد چند روز دیگر که خود عازم است مرا به همراه خواهد برد که به وعده اش عمل کرد و خاطره آن سفر را در جایی آورده ام.

دو ماه پس از آن بود که در اردیبهشت ۶۱ توفیق حضور در عملیات آزاد سازی خرمشهر را یافتم که معلم عزیزم و فرهنگی خوش سابقه و جانباز فداکار حاج میرزا میرزاپور بیش از دیگران خاطراتی از مجروحیتم دارد .

و تا پایان جنگ از بهترین ایام زندگی ام حضور در میان بندگان مخلص خدا و افتخار لباس رزم پوشیدن بوده است که دوشادوش آنان علاوه بر انجام وظائف تبلیغی ؛ علیه دشمن تجاوز گر به مبارزه پرداخته ام.

پس از پایان جنگ و با کوله باری از حسرت و آه که از کاروان شهیدان جا مانده بودم در حالیکه سطوح تحصیلات عالیه حوزه را به پایان برده و در ترم ۶ دانشگاه تهران به تحصیل اشتغال داشتم درحالیکه ۲۴ سال بیشتر نداشتم به پیشنهاد برخی از عزیزان ، مسؤولیت بنیاد جانبازان شهرستان گرمسار را پذیرفتم تا با خدمت به یادگاران دفاع مقدس باز هم دینم را ادا کنم.

سه سال بعد به منظور ادامه تحصیلات حوزوی و دانشگاهی به قم برگشتم و چند هفته ای نگذشت که با اصرار حجت‌الاسلام والمسلمین موسوی مقدم که اینک سالهاست در جایگاه قائم مقام و معاونت امور مجلس و استانهای سازمان صدا وسیما مسؤولیت دارند و در آن زمان مدیرکل بنیاد مستضعفان و جانبازان استان خراسان بزرگ بودند مسؤولیت فرهنگی آن بنیاد را پذیرفتم اما چند صباحی نگذشت که اینبار با اصرار قائم مقام وقت بنیاد کشور ناچار شدم مدیر کلی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی استان را بپذیرم درحالیکه ۲۷ سال بیشتر نداشتم.

سایر موارد در رزومه موجود است چه مسؤولیت هایم در سازمان اوقاف و چه در مجموعه بیت حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه.

  اما آنچه که بر آن تأکید دارم اینکه در تمام ادوار زندگی و مسؤولیت هایی که داشته ام و در این مقال تنها به گوشه هایی از آن اشارت نمودم تاکیدم بر جریان تفکر بسیجی در کار بوده است.

صریحا بگویم پس از جنگ همیشه خود را جامانده ای از کاروان یاران شهیدم دانسته و تمام سعی خویش را بر این مصروف داشته ام که با ساده زیستی و زی طلبگی به معنای حقیقی اش که امروزه برای بسیاری محال و ناممکن متصور است و به تعبیر برخی حتی گرفتار تفریط شده ام در احیاء تفکر بسیجی سعی وافر نموده ام و به عنوان یک “طلبه بسیجی” تلاش کرده ام نامی نیک را باقی بگذارم و در این سالها از آنان که با ریا و تزویر و به گردن آویختن چفیه های آلوده به ریا و تزویر برسر دیگران کلاه گذاشته اند بیزار بوده ام.

در سال ۸۲ سازمان بسیج که فرمانده اش سردار سیدمحمد حجازی بود در حسینیه ارشاد تهران مراسمی برپا نمودند برای تقدیر از فعالان قرآنی که در برنامه های قرآنی سپاه و بسیج همکاری داشته اند. آن زمان مدیرکل آموزش و مسابقات قرآنی سازمان اوقاف بودم.

 آخر مراسم که افراد را دعوت می کردند برای دریافت لوح و هدیه که توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی و سردار حجازی و حجت‌الاسلام والمسلمین مصلحی نماینده ولی فقیه در بسیج انجام می گرفت ، دیدم افرادی که می روند روی سن موقع دریافت لوح ، چفیه بر گردن دارند در حالیکه بهنگام رفتن به سمت جایگاه چفیه ای بر گردنشان نیست فهمیدم پشت سن بر گردنشان می آویزند. نوبت که به بنده رسید فوری چفیه دریافتی را به تصویربردار صداوسیما که آنجا بود هدیه کردم و آنگاه لوح تقدیر و هدیه ام را که تصویر و فیلم آن موجود است دریافت نمودم.

در تمامی دوران مسئولیت همه سعی ام بر جریان تفکر بسیجی در کار بوده و آنگاه که در بهمن ماه سال ۸۷ با اعلام نیاز مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و مجموعه جماران برای ادامه خدمت ، دعوتشان را اجابت کردم با وجود بحران های ناشی از حوادث ۸۸ و مراجعه اقشار مختلف با افکار گوناگون و وجود زمینه تنش در آن نقطه حساس با مدد الهی و باز هم با تفکر بسیجی ، همگان را میزبانی نموده و اجازه ندادم در آن شرایط حساس اتفاق ناگواری رخ دهد.

آری من یک بسیجی ام و از خدای منان می خواهم که تا آخر بسیجی بمانم.

 اما از تزویر و ریا و تملق و چاپلوسی متنفرم . برای آنان که انگ عدم اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را نثارم ساخته اند متأسفم.

وای اگر از پس امروز بود فردایی !!!

و همانگونه که اشارت شد امثال این رد صلاحیت ها ریشه اش در جریانی خاص در خود حوزه انتخابیه است که با پرونده سازی جهت دار زمینه اش را فراهم ساخته اند . همانان که مثل آب خوردن ؛ چوب حراج را به آبرو و حیثیت افرادی که حفظ حرمت شان از حفظ حرمت خانه خدا بالاتر است می نوازند و سؤال اینجاست که آیا به یوم الحساب که ” فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره” اعتقاد دارند؟

البته چه بسا مواردی هم برمدار قانون بوده باشد اما در این مقال سخن از رد صلاحیت یک طلبه بسیجی بود که به مقتضای علم و یقین به احوالش بویژه از ناحیه تفکر بسیجی وظیفه دانستم این عریضه را تقدیم دارم تا در تاریخ پر فراز و نشیب این ملت خصوصا اصلاح طلبان مظلوم باقی بماند.

به امید آنکه همگان در دادگاه عدل الهی سرافراز باشیم .بسیاری از حوادثی که برای ما انسانها رخ می دهد در بادی امر که مصالحش را نمی دانیم چه بسا برآشفته می شویم اما با گذشت زمان و غلبه تعقل بر احساس به این حقیقت می رسیم که : الخیر فی ما وقع .

شاید یکی از آثارش همین باشد که امثال بنده به ناچار دست به قلم برده و برای آگاهی نسل امروز نسبت به آنچه که بر پدرانشان گذشته و در شرائط عادی نه ضرورتی دربیان آن می بینند و نه حال و حوصله اش را دارند آگاهی یافته و از تجارب درس گرفته و از فراز و نشیب های موجود در مسیر نهراسند .

 البته در قصه رد صلاحیت ها باتوجه به جریانی که در شهر و دیارمان بصورت مهندسی شده و با اعمال نفوذ در هیأت نظارت شهرستان رد صلاحیت هایی را تدارک دیده بودند این وضعیت خیلی دور از ذهن نبود و چه شور و شعفی ایجاد شد آنگاه که پسرعموی عزیزم یادگار گرانسنگ سالهای حماسه و ایثار و بقیه السلف شهدای پر افتخار یعنی حاج یونس قبادی این وضعیت را تاب نیاورده و با استعفایش از ریاست هیأت نظارت ؛ برگ زرین دیگری به دفتر افتخار آفرینی های خویش افزود.

 آنگاه که درحال نگارش شکایتم به شورای نگهبان بودم ، ابتداء هیچ اشاره ای به سوابق بسیجی ام به عنوان یکی از دلائل اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام ننمودم اما پس از پایان نگارش به ذهنم رسید که حداقل اشاره‌ای به آن لازم است ولذا در ادامه یکی از بندها جمله ای بدان افزودم.

پدر بنده چهره ای شناخته شده و از انقلابیون طراز اول شهر بحساب می آید و زندگی در کنار چنین پدری بدیهی است که پر فراز و نشیب خواهد بود مضافا همسایگی با مسجد جامع شهر که از کانون های اصلی مبارزات به شمار می رفت .

از ۵ سالگی شاهد بسیاری از حوادث حول محور مسجد اعم از فعالیت های دینی و سیاسی بودم که از غالب آنها بسبب مرور ایام ، خاطراتی کمرنگ در خاطرم باقی است .

در تابستان سال ۵۶ که دروس طلبگی را به همراه دوست شهید فرزانه ام محمد علیم عباسی (شهرام) و دوست باوفایم حجت‌الاسلام والمسلمین آقا رضا مبلغی و دوستانی دیگر درمحضر عالم ربانی مرحوم آیت‌الله مروجی آغاز نمودم بااشتیاقی که خود داشتم و با تشویق پدر بنا بود برای ادامه به قم بروم که بعللی نشد.

اوج گیری مبارزات مردم در سالهای ۵۶ و ۵۷ و نقش آفرینی ام به عنوان یک نوجوان ۱۲ ساله در صحنه های مختلف را می توان از آغازین تجربه های زندگی بسیجی بحساب آورد.

تحت تعقیب قرار گرفتن پدر و فراری شدن ایشان ، برای من و سه برادرم تجربه ای نو در تمرین مبارزات بود و حضور برادر بزرگترم که با ۱۵ سال سن اینک نقش پدر را در خانواده ایفاء می کرد بسیار مغتنم می نمود.

با اوج گیری مبارزات مردم و آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت پدر ؛ وارد فضای دیگری شدیم.

به همراه برادرم ( که اینک پزشکی ۵۲ ساله است) با راهنمایی پدر و هماهنگی برخی از عزیزان بویژه معلم فرهیخته ام آقای اسفندیاری در یک فواصل زمانی به کرمانشاه عزیمت نموده و محموله اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی را تحویل گرفته و به کوهدشت منتقل می نمودیم درحالیکه نیروهای امنیتی هیچ شکی به دو نوجوان نمی کردند .

 چه بسیار اتفاق می افتاد که شب تا صبح به همراه برخی دوستان ؛ اعلامیه های امام را با دست نویسی تکثیر می کردیم و بزرگترها علاوه بر آن ؛ دیوار نویسی هم داشتند .

حضور فعال و مؤثر متناسب با شرائط سنی در تمامی عرصه ها از سخنرانی شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید فخرالدین رحیمی در مسجد جامع گرفته تا سخنرانی شورآفرین آیت‌الله شیخ محمد کریم مروجی در شب نیمه شعبان مسجد حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه ) و محافل مخفیانه مبارزان و حضور در تمامی تظاهرات و تجمعات را نیز می توان اشاره کرد.

یادم نمی رود که ظهر روز ۱۲ بهمن آقای اسفندیاری دکلمه ای به من داد وگفت این را در محفل جشنی که بعد از ظهر بمناسبت ورود حضرت امام برپاست بخوانی. معنی برخی از کلماتش را نفهمیدم سؤال کردم تا بدانم چه می خوانم از جمله کلمه “غریو” در عبارت “غریو شادی” که تا آن زمان معنایش را نمی دانستم .

با پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته ها برای تأمین شهر که یکی از مراکز اصلی اش مسجد جامع بود تا پاسی از شب را به یاری رسانی نیروهای مخلص و فداکار اشتغال داشتیم .

آری من یک بسیجی ام !

بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در ۵ آذر سال ۵۸ تشکیل شد. نمیدانم در تابستان ۵۸ بود یعنی قبل از فرمان حضرت امام یا تابستان ۵۹ که دو چریک آموزش دیده در فلسطین آمده بودند کوهدشت برای آموزش جمعی از جوانان (اگر دوستانی تاریخ دقیق را بیاد دارند اصلاح بفرمایند ) و من نیز که ۱۴ سال بیشتر نداشتم افتخار حضور در آن دوره را داشتم و سپس تابستان سال ۶۰ و دوره کامل آموزش نظامی در بسیج به فرماندهی سردار خوشنام حاج حسن باقری که می توانم در همان دوره نام ببرم از مربیانم در رشته های مختلف : شهیدان شمسعلی اهرون و غلامرضا صرامی و عزیزانم مرادعلی محمدی و فرهاد بازوند و با پوزش فراوان از آنان که فراموش کرده ام.

روزهای پایانی اسفند ماه سال ۶۰ در محوطه دبیرستان دکتر شریعتی ولوله ای برپا بود برای ثبت نام اعزام به جبهه ومن نیز در جمع ثبت نام کنندگان و روز موعود که فرا رسید به سبب ریز نقش بودنم مانع شدند و آنگاه که حاج حسن باقری عزیز ناله ها و اشکهایم را نظاره کرد بسویم آمد و قول داد چند روز دیگر که خود عازم است مرا به همراه خواهد برد که به وعده اش عمل کرد و خاطره آن سفر را در جایی آورده ام.

دو ماه پس از آن بود که در اردیبهشت ۶۱ توفیق حضور در عملیات آزاد سازی خرمشهر را یافتم که معلم عزیزم و فرهنگی خوش سابقه و جانباز فداکار حاج میرزا میرزاپور بیش از دیگران خاطراتی از مجروحیتم دارد .

و تا پایان جنگ از بهترین ایام زندگی ام حضور در میان بندگان مخلص خدا و افتخار لباس رزم پوشیدن بوده است که دوشادوش آنان علاوه بر انجام وظائف تبلیغی ؛ علیه دشمن تجاوز گر به مبارزه پرداخته ام.

پس از پایان جنگ و با کوله باری از حسرت و آه که از کاروان شهیدان جا مانده بودم در حالیکه سطوح تحصیلات عالیه حوزه را به پایان برده و در ترم ۶ دانشگاه تهران به تحصیل اشتغال داشتم درحالیکه ۲۴ سال بیشتر نداشتم به پیشنهاد برخی از عزیزان ، مسؤولیت بنیاد جانبازان شهرستان گرمسار را پذیرفتم تا با خدمت به یادگاران دفاع مقدس باز هم دینم را ادا کنم.

سه سال بعد به منظور ادامه تحصیلات حوزوی و دانشگاهی به قم برگشتم و چند هفته ای نگذشت که با اصرار حجت‌الاسلام والمسلمین موسوی مقدم که اینک سالهاست در جایگاه قائم مقام و معاونت امور مجلس و استانهای سازمان صدا وسیما مسؤولیت دارند و در آن زمان مدیرکل بنیاد مستضعفان و جانبازان استان خراسان بزرگ بودند مسؤولیت فرهنگی آن بنیاد را پذیرفتم اما چند صباحی نگذشت که اینبار با اصرار قائم مقام وقت بنیاد کشور ناچار شدم مدیر کلی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی استان را بپذیرم درحالیکه ۲۷ سال بیشتر نداشتم.

سایر موارد در رزومه موجود است چه مسؤولیت هایم در سازمان اوقاف و چه در مجموعه بیت حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه.

اما آنچه که بر آن تأکید دارم اینکه در تمام ادوار زندگی و مسؤولیت هایی که داشته ام و در این مقال تنها به گوشه هایی از آن اشارت نمودم تاکیدم بر جریان تفکر بسیجی در کار بوده است.

صریحا بگویم پس از جنگ همیشه خود را جامانده ای از کاروان یاران شهیدم دانسته و تمام سعی خویش را بر این مصروف داشته ام که با ساده زیستی و زی طلبگی به معنای حقیقی اش که امروزه برای بسیاری محال و ناممکن متصور است و به تعبیر برخی حتی گرفتار تفریط شده ام در احیاء تفکر بسیجی سعی وافر نموده ام و به عنوان یک “طلبه بسیجی” تلاش کرده ام نامی نیک را باقی بگذارم و در این سالها از آنان که با ریا و تزویر و به گردن آویختن چفیه های آلوده به ریا و تزویر برسر دیگران کلاه گذاشته اند بیزار بوده ام.

در سال ۸۲ سازمان بسیج که فرمانده اش سردار سیدمحمد حجازی بود در حسینیه ارشاد تهران مراسمی برپا نمودند برای تقدیر از فعالان قرآنی که در برنامه های قرآنی سپاه و بسیج همکاری داشته اند. آن زمان مدیرکل آموزش و مسابقات قرآنی سازمان اوقاف بودم.

آخر مراسم که افراد را دعوت می کردند برای دریافت لوح و هدیه که توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی و سردار حجازی و حجت‌الاسلام والمسلمین مصلحی نماینده ولی فقیه در بسیج انجام می گرفت ، دیدم افرادی که می روند روی سن موقع دریافت لوح ، چفیه بر گردن دارند در حالیکه بهنگام رفتن به سمت جایگاه چفیه ای بر گردنشان نیست فهمیدم پشت سن بر گردنشان می آویزند. نوبت که به بنده رسید فوری چفیه دریافتی را به تصویربردار صداوسیما که آنجا بود هدیه کردم و آنگاه لوح تقدیر و هدیه ام را که تصویر و فیلم آن موجود است دریافت نمودم.

در تمامی دوران مسئولیت همه سعی ام بر جریان تفکر بسیجی در کار بوده و آنگاه که در بهمن ماه سال ۸۷ با اعلام نیاز مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و مجموعه جماران برای ادامه خدمت ، دعوتشان را اجابت کردم با وجود بحران های ناشی از حوادث ۸۸ و مراجعه اقشار مختلف با افکار گوناگون و وجود زمینه تنش در آن نقطه حساس با مدد الهی و باز هم با تفکر بسیجی ، همگان را میزبانی نموده و اجازه ندادم در آن شرایط حساس اتفاق ناگواری رخ دهد.

 آری من یک بسیجی ام و از خدای منان می خواهم که تا آخر بسیجی بمانم.

 اما از تزویر و ریا و تملق و چاپلوسی متنفرم . برای آنان که انگ عدم اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را نثارم ساخته اند متأسفم.

 وای اگر از پس امروز بود فردایی !!!

 و همانگونه که اشارت شد امثال این رد صلاحیت ها ریشه اش در جریانی خاص در خود حوزه انتخابیه است که با پرونده سازی جهت دار زمینه اش را فراهم ساخته اند . همانان که مثل آب خوردن ؛ چوب حراج را به آبرو و حیثیت افرادی که حفظ حرمت شان از حفظ حرمت خانه خدا بالاتر است می نوازند و سؤال اینجاست که آیا به یوم الحساب که ” فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره” اعتقاد دارند؟

 البته چه بسا مواردی هم برمدار قانون بوده باشد اما در این مقال سخن از رد صلاحیت یک طلبه بسیجی بود که به مقتضای علم و یقین به احوالش بویژه از ناحیه تفکر بسیجی وظیفه دانستم این عریضه را تقدیم دارم تا در تاریخ پر فراز و نشیب این ملت خصوصا اصلاح طلبان مظلوم باقی بماند.  به امید آنکه همگان در دادگاه عدل الهی سرافراز باشیم .

پیام حجت‌الاسلام والمسلمین موسوی مقدم

معاون امور مجلس و استانهای سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

باسلام

باید خون گریست تاشاهدروزهایی بود که پیشکسوتان علم وعمل ومبارزان درعرصه های جبهه وحوزه وخادمان مخلص انقلاب ومدافعان خستگی ناپذیر در روزهای سخت انقلاب ؛ این گونه قلم به دست گیرند و از سر اجبار و اکراه از خود دفاع کنند..؟!!!

کسی که تمام داشته هایش ازحوزه، وسرمایه انقلابی اش ازمکتب امام خمینی (ره) ورهبری وولایت مداری اش نه درشعار بلکه درعمل ؛ و نه یک بار و چندبار بلکه کرارا به اثبات رسیده است !!اینک باید ازخود به گوید ؟!، ومدارکی ارایه دهدتاخودرااثبات کند؟؟!! تادیگران دراحرازصلاحیت او عالم شوند؟ !   واعجبا؟ !

جناب آقای قبادی عزیز ..

گویا افرادی مثل شما را نشاید تا در علن و آشکارا درعرصه های انقلاب وخدمتگذاری حاضرشوید بایداین معرکه را به دیگرانی سپرد که یک کارنکرده را در بازار خودنمایی عرضه می کنند ، وازآن تابلویی می سازند که بلادرنگ مهر تایید همگان برآن نقش می بندد ؟!!

شما باید درهمان گمنامی ، بی تابلو و بی سر و صدا به خدمت و وظیفه دینی وانقلابی خودمبادرت نمایید و به تعبیرامام عزیز ؛ نام خود رادر گمنامی اثبات کنید.

الهی نشکو الیک به روزی که یاران انقلاب ، بایدبه اتهاما ت واهی پاسخ دهند ! برادر….بی گناهی کم گناهی نیست دردیوان عشق …شماکه تکلیف گرایید و بدوراز هیاهوها وبی نیاز از اثبات خود ،، ولی اگرپرچم نمایندگی مردم درمجلس بردوش افرادی چون شمانباشد؟؟ بایدبه گفته آن پیر راحل فرزانه تمسک جست که امروز پیشکسوتان جبهه وجنگ درپیچ وخم بی توجهی مسئولان درحال فراموشی اند !

خدا کند مهر درخشنده اگر در پس پرده عدم احراز ناشناخته می ماند ؛ شب پره بازی گر میدان نشود؟؟؟؟

photo_2016-02-19_17-47-03 copy photo_2016-02-19_17-47-06 copy photo_2016-02-19_17-47-10 copy photo_2016-02-19_17-47-14 copy photo_2016-02-19_17-47-17 copy photo_2016-02-19_17-47-20 copy photo_2016-02-19_17-47-23 copy photo_2016-02-19_17-47-26 copy photo_2016-02-19_17-47-29 copy photo_2016-02-19_17-47-33 copy photo_2016-02-19_17-47-35 copy photo_2016-02-19_17-47-38 copy photo_2016-02-19_17-47-42 copy

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

بلوطستان | نشریه خبری _ تحلیلی بلوطستان