نشریه اینترنتی بلوطستان: معمولا هر پسر و دختری، زمانی که به سن بلوغ جنسی میرسند، احساس میکنند، برای سپری کردن بقیهی عمر نیاز به یک همراه و همدم دارند. دختر به دلایل گوناگون از جمله این که شرع برای حفظ حرمتش این اجازه را به او نمیدهد که به پسری پیشنهاد ازدواج بدهد، عرف جامعه نیز درخواست ازدواج دختر به پسری را باعث بیآبرویی او و خانوادهاش، میداند. مسئله ازدواج معمولا از سوی خانواده پسر دنبال میشود،
به گزارش بلوطستان در گذشتههای نه چندان دور ابتدا گروهی از زنها از طرف خانواده پسر به خانهی پدر دختر میفرستادند تا دختر را از نزدیک ببینند و حرکات و سکنات او را زیر نظر بگیرند، به این عمل زنها در زبان لکی «سرهژه» میگفتند. اگر این شورای زنانه دختر را از لحاظ زیبایی و عقل و نوع برخورد دارای صلاحیت تشخیص دادند؛ به دنبال آن چند نفر مرد کدخدامنش را که از آداب خواستگاری و مسائل مربوط به آن سر در بیاورند به خانه دختر فرستاده تا جواب مثبت را از خانواده دختر بگیرند. خانواده دختر بنابر عرف محل شروطی را برای ازدواج دختر و پسر می گذارد.
در گذشتههای نه چندان دور که شهرنشینی در مناطق لکنشین استانهای لرستان، کرمانشاه، ایلام و همدان چندان شکل درستی نگرفته بود و بافت خانههای شهری با خانههای روستای تفاوت زیادی نداشت، پدر عروس از خانواده پسر میخواست که هدایایی مانند کت و شلوار و یا تفنگ به داییها و عموهای دختر بدهند که به آن هدیه در زبان لکی «خلات» میگفتند.
بنا به روایت بلوطستان خانواده پسر طبق عرف عشایری مجبور بود، بنا به درخواست پدر یا عموی دختر، هدایای دیگری نیز به آنها تحویل دهد. این هدایا که شامل اسب و مادیان و کالاهای منقول دیگری نیز میشد، در مسیری که میخواستند دختر را به خانهی داماد ببرند، به خانوادهاش تقدیم میشد که در زبان لکی به آن «نووا شیرینی» میگفتند.
شیربها که در زبان لکی به آن «ریشیر» میگفتند، مبلغی پول و یا هدیهای بود که از سوی داماد به مادر دختر به بهانهی بزرگ کردن و تربیت دختر پرداخت میشد. به زن یا زنانی که عروس را از خانهی پدرش تا خانهی داماد همراهی میکردند، در زبان لکی «پابوی» میگفتند. برای بردن عروس از روستایی به روستایی که فاصلهاش با روستای اول زیاد بود، دستهای سوار آنها را در طول مسیر همراهی میکردند، تا هم امنیت عروس و داماد در راهای دشوار و پر از درخت تضمین کرده باشند. این دسته از سواران در طی مسیر به حرکات نمایشی بر روی اسب میپردازند و با تفنگ به اهداف فرضی تیراندازی میکنند. زمانی که مادیان را برای عروس تزئین میکردند از داماد میخواستند دست از او بگیرد تا با گداشتن پا روی رکاب، سوار مادیان شود، به شیوه تزئین مادیان برای عروس «تلمیت» میگفتند.
اعضای خانواده دختر از این که عضوی از خانوادهشان جدا میشود،احساس دلتنگی میکردند ولی از سویی دیگر برای دختر و دامادشان آرزوی خوشبختی نموده، آنها را از زیر قرآن عبور داده، تا خداوند که صاحب آن کتاب بزرگ است،در تمام مراحل دشوار زندگی پشت و پناه شان باشد. در گوشهای از سیاه چادر، بستگان نزدیک داماد، جایی برای او و همسرش، به هجله درست میکردند که به آن در زبان لکی «چیت» یا «چیجا» میگفتند. پس از این که دختر چند روز اول را در خانهی شوهرش سپری میکند بنابر عرف تعدادی زن میروند و او را به خانهی پدرش میبرند، بستگان دختر پس از اولین دید بعد از ازدواج مبالغی به دختر میدهند که در زبان لکی به آن «در پردونه» میگویند. وقتی دختر دو یاچند روز پس از شب زفاف برای سر زدن به خانهی پدری میرفت به این عمل در زبان لکی «باوان بوی» میگفتند. هدیه یا چیزی که دختر پس از رفتن برای اولین با پس از ازدواج از خانهی پدری با خود به خانهی شوهرش میبرد در زبان لکی «باوونی» میگفتند. زنها نقش تعین کنندهای در زندگی مردها ایفا میکنند، که متأسفانه این نقش در جوامع پدرسالار، تا حدود زیادی نادیده گرفته میشود. متأسفانه این نقش در جوامع انسانی، قوانین سختگیرانهای برای زنها گذاشتهاند تا نتوانند توانمندیها و قابلیتهای خود را در جامعه نشان دهند.
چند وقت پیش خبر رسید، در یکی از شهرهای عربستان زنی که رانندگی را از شوهرش یاد گرفته بود، ماشین شوهرش را از خانه بر می دارد و با تختهگاز رفتن در خیابانها به رانندگی میپردازد، پلیس عربستان پس از تعقیب و گریز فراوان توانست این زن را بگیرد، او علت این کار خود را قوانین دست و پاگیری عنوان کرده بود، که حکومت عربستان برای زنها وضع کرده و باعث شده که از زن به عنوان کالایی برای لذت بردن مرد استفاده شود. از سوی دیگر یکی از مقبرههای جذاب و توریستی هند است که در جهان شهرت فراون دارد. پس از مرگ ممتاز محل یا ملکه نورجهان که در اصل یک بانوی ایرانی بود، شوهرش شاه جهان برای زنده نگه داشتن نام زنش، به معمارن و بنایان و کارگران دستور داد مقبرهای بزرگ به همراه باغی بینظیر در نزدیک شهر اگره درست کنند که این کار در حدود ۲۲ سال به طول انجامید. مورد اولی که بیان شد نشان میدهد، که در بیشتر نقاط جهان حتی جوامع پیشرفته حقوق اولیه زنها رعایت نمیشود. مورد دوم نشان میدهد، در برخی جاها زن را تکریم میکنند. برای این که به نقش معشوق زمینی در سرایش ابیات ترانه در زبان لکی بپردازیم، بهتر است برای پرداختن به این قضیه گریزی بزنیم به لیلی و مجنون نظامی، با توجه به برخی ابیات لیلی و مجنون نظامی، میتوان پی برد که لیلی دختری سیه چرده که از هیچ گونه زیبایی ظاهری در او وجود نداشته است. و قیس پسری بوده که به خاطر عشق و علاقهی بیش از اندازهای که در محیط روستا و میان مردم دهان به دهان گشته است. قیس یکباره به همراه چند نفر از بزرگان به خواستگاری لیلی میرود که به دلیل این که خانواده لیلی از لحاظ منزلت اجتماعی و نیز وضع اقتصادی در جایگاه بالاتری نسبت به خانواده قیس بوده، با جواب منفی خانواده لیلی روبهرو میشود. نقل است که لیلی به خاطر دوری از مجنون روزها و شبهای بسیاری، از خوردن و آشامیدن خودداری میورزد، ولی با فشاری که پدر و مادرش به او میآورند و هم چنین برای این که عشق قیس در دل او زنده بماند، هر وعده چند لقمه غذا و چند جرعه آب بخورد.
خانواده لیلی که پی به این عشق سوزان میبرند، لیلی را در خانه زندانی کرده و نمیگذارند بیرون برود. لیلی بعد از مدتی با فشار خانواده با مردی به نام ابن سلام ازدواج میکند که هیچ علاقهای به او ندارد. قیس که دوست ندارد معشوق خودش را در کنار بیگانهای ببیند، سر به بیابان میگذارد و مجنون میشود. او به اندازهای برای دوری لیلی بیتاب است، روز به روز به قوای جسمانیاش تحلیل میرود. که به جزء مشتی استخوان چیزی از او باقی نمیماند. او را همه با نام مجنون میشناسند. نقل است که مجنون به اندازهای در میان حیوانات وحشی میماند که با آنها مأنوس میگردد. بعد از مدتی پدر مجنون که دلش به حال او میسوزد و برای این که او را از مرگ رهایی دهد به بیابان میرود و پس از جستجوی بسیار مجنون را در بیابان پیدا میکند پی میبرد که از شدت رنج و اندوهی که از دوری لیلی متحمل شده، انگار پوستی است که استخوان کشیده شده است. ابتدا پدر او را نمیشناسد ولی مجنون پدر را شناخته و به نشانهی احترام خودش را در پای او میافکند. پدر مجنون تصمیم میگیرد او را با خود به خانه ببرد ولی مجنون قبول نمیکند.
زمانی میگذرد و پدر مجنون از دنیا میرود، مجنون پس از این که خبر مییابد که پدرش از دنیا رفته به سوگ او مینشیند و روزها با الفت گرفتن با حیوانات وحشی و شبها را با شماردن ستارگان به روز میرساند. در نخلستانی که مقداری از روستا فاصله دارد، نامههای عاشقانه میان لیلی و مجنون ردوبدل میشود، این ارتباط که با رعایت موازین اخلاقی بوده و نشانی از هرزگی، بیتربیتی و هوسبازی در رفتار لیلی و مجنون طی روزهای متوالی دیده نشده، چیزی نمیگذرد ابن سلام شوهر لیلی به رحمت خدا میرود و لیلی برای احترام گذاشتن به خانواده بن سلام و در مرگ شوهرش لباس سیاه میپوشد ولی عشق مجنون همچنان در دلش زبانه می کشد. لیلی به خاطر عشق سوزانی که در دلش به صورت پنهان نسبت به مجنون دارد، در بستر بیماری میافتد و میمیرد، مجنون نیز رو به بیابان میآورد و آن قدر همه چیز و همه کس دل میبرد و از خوردن آشامیدن پرهیز میدارد و چون مرگ لیلی را چندان تاب نمیآورد، در بیابان هلاک می شود و میمیرد.
تمام شاعرانی که به صورت پراکنده ابیاتی از آنها به صورت ترانه بر زبان مردمان قوم لک روان است و با استفاده موقعیتهای که پیش آمده و حوادث تلخ و شیرینی که در حول محور معشوق به وقوع پیوسته ابیاتی به صورت ترانه با وزن ده هجایی سرودهاند ما آنها را نمیشناسیم ولی کاری که آنها انجام دادهاند آن قدر حائز اهمیت است که در زبان مردم باقی مانده با وجود تصرفات و جایگزینی واژگانی که مردم به مرور زمان در ابیات ترانهها انجام دادهاند وقتی این گونه اشعار توسط کسی که به زبان لکی مسلط است خوانده می شود باز دلنشین است. ابیاتی از این ترانه ها را همراه با برگردان و تفسیر برخی ابیات برای بیشتر آشنا شدن خوانندگان با این اشعار می آوریم:
چم چم چوی باز نه سرد یاران مر برشت دوسر بین دس سرداران
حرکت چشمش مثل بازی است بر روی بلندی و یا به عبارت بهتر مثل دوربینی بسیار خوبی است که به وسیلهی آن افراد بزرگ محیط را با تمام جزئیات رصد می کنند.
خوزگال و ارجن چویر همساسی تکتک برفاو و ژیر پاسی
خوش به حال درختچهای بادام کوهی که گیاه خوشبوی چویر همسایهاش است و قطرهقطره آب برف از زیر پایش رد میشود. در بیت بالا اشاره روشنی دارد به این که زنی که دارای اخلاق خوبی است، میتواند به اندازهای مصمم باشد که در گرمای تابستان مرد احساس میکند که وقتی زن در خانه حضور دارد، مثل آب برف، با سخنانش وجود او را خنک میکند.
گنم گرمسیری، هر تلی جایی بوشنه دوسکم شو نوسی جایی
گندم منطقه گرمسیر هر خوشهاش به جایی افتاده، به دوسم بگوئید شب را در جای خاصی نماند و به پیشم بیاید. شاعر در این بیت دوری از معشوق را برای عاشق به قدری تکاندهنده توصیف میکند که عاشق، بیمعشوق را به ساقه گندمی مانند میکند که با وجود خوشههای گوناگونی که دارد هر خوشهای از ساقه جدا شده و به سویی افتاده و عاشق نیز حواسش برای به تصویر کشیدن معشوق به هزار جا رفته و او را پریشان خاطر کرده است.
کنی که ور مال ریخ دونهدونه ننی نیشتیه زلف مکی شونه
چشمهی جلو خانه که ریگش دانهدانه است، درست مثل زلف معشوق زیبارویی به نام ننی است که با شانه موها را یک به یک از هم جدا می کند.
بو تا بکریم دوسیمون ژه نو تو دار نارنج، مه دار لیمو
بیا تا دوستیهایمان را دوباره تازه کنیم، تو به درخت نارنج تبدیل شو و من به درخت لیمو تا در کنار هم باقی بمانیم. شاعر از معشوقهاش خواهش میکند که دشمنی را کنار بگذارد و دوستی را از نو آغاز نماید. درست مثل دو نوع درخت از نوع نارنج و لیمو که در کنار هم برگ میدهند و به میوه میرسند.
خانم که نَری گوشت شکارم کو گردی بکم ارا کی بارم
خانم که از گوشت شکار من نمیخورد، کوهها را بگردم بز کوهی شکار کنم و برای چه کسی بیاورم.
خوزگاله کونیلک مدوم سواره سوواری سوزه پا و نیک داره
خوش به حال مشک کوچک آب که مدام بر دوش دختری که آب از سر چشمه آورده سوار است. او سوار بر دوش دختر گندمگونی است که خلخال به پا دارد.
هر سو وه سحر بانگ خروسان شُره تَلمیتبار تازه عروسان
هر صبح هنگام سپیده دم، وقتی که قوقولو قوقوی خروسهای بلند میشود، صدای پای مادیانی تزئین شدهای که عروسهای زیبا بر آن سوارند به گوش می رسد.
خدالم شکری رسیمه مطلو دلم ساکت بی اَر پژاره شو
خدا را سپاس میگویم که به هدفم رسیدم، دلم بر پریشانی خیال غلبه پیدا کرد.
ایوارهته خیر هم برهت آوا بگرم آسا چو کورپه ساوا
غروبت به خیر، از مشکت خیر ببینی، مرا مانند بزغالهی تازه به دنیا آمدهای در سینهی خودت جای ده
گلی گوشت تویشک جگر موری ورک ماچ تویلک دت سواری مهنک
تکهای گوشت بزغاله، جگری که به لایهای از پیه پیچیده شود و روی زغال افروخته کباب کننده به همراه بوسهای که از دختر نوجوان ستانده شود اگر همراه باشد، با سوار شدن بر اسب اصیل مهنک، منتهای آرزوی من است.
ای کله کران و کلوزه وه وی شیش مخار هزاره گز و وه
آن بز کوهی را نگاه کن، که از محفل رفت و آمد بزهای کوهی و درست از جایی میگذرد که جز صخرهای بلند و صاف که حدود هزار متر ارتفاع دارد از جایی دیگر عبور نمیکند. شاعر اشاره به این نکته دارد که دختر تن به ازدواج با کسی داده است که هزار مسئله ریز و درشت حل نشده با خودش دارد.
هر کل کلیت بی، بو تا کلت کم وه باوان مچین دس وه مِلِت کم
همیشه تعلل میکردی که بروم یا نروم، بیا تا تو را بدرقه کنم بروی. و پیش از این که به خانهی پدری بروی، دست به گردنت بیندازم.
دسکم بگر بنارم سخته سر اه بناره هُماری تخته
معشوق دست من را بگیر، سر بالاییام سخت است ، سر آن بالای، یک زمین هموار است.
دوشو دیمه خاو، کوگی مشاقان تمرز برام بی، لیل بردیه باوان
دیشب خواب دیدم، کبکی میخواند، تو نگو برادرم بود که زنش را به خانه پدرش میبرد.
وی مونگه قسم هاوه هاوا وه شمومم گوم بیه وه یاره ماوه
به این ماه سوگند که در آسمان است، دستنبویم با ریشهی آن گم شده است.
بوشنه دوسه کی دم چوی ناواتم تشیشی نکیش یه سه من هاتم
به دوسم که دهانش مثل نبات شیرین است بگوئید، اضطراب به خود راه نده، من دارم میآیم.
اربین وه لق لق، بچن وه مولق شکار وژمین وه فرموده حق
اگر به لکلک تبدیل شوی و به اوج آسمان بروی، باز بنا به تقدیر الهی شکار خودم هستی.
یاران کی دیه، دت وه گایاری گاوهنار طلا، گارم مرواری
یاران چه کسی دیده است که دختر با یک جفت گاو شخم بزند، و از آن مهمتر گاوآهنش طلا و چوب نوک تیزی که به آن گاوها را به جلو هدایت میکند از جنس مروارید باشد. در پایان این مقاله میتوان نتیجه گرفت که معشوق زمینی در سرایش برخی از ابیات ترانه توسط شاعران نقش تعین کنندهای داشتهاند و اگر شرایطی پیش نمیآمد که مشکلی بین شاعر و معشوقش و یا شخص دیگری که شاعر با او همذاتپنداری کرده نبود، بسیاری از ابیات ترانه که در زبان مردم جاری است، هرگز سروده نمیشد.
*کارشناس ارشد مدیریت آموزشی
با سلام
عالی بود
با ذکر منبع در لور بازنشر شد
این مدرک رو واسه چی نوشتی؟