شما اینجا هستید
اجتماعی » و ما ادراک ما داریوش؟!

همیشه وقتی از خوبان شهرم می نویسم دوست دارم بی تکلف اختیار قلم را رها کنم تا هرجور خودش میل دارد قیقاژ بزند. خوبانی که عطر وجود مبارکشان برای این شهر  نعمت وبرکت است. اینبار می خواهم اندیشه ام را سرند کرده و خاکروبه ها را از صافی بگذرانم و چند چهره فرهنگی به معنی خاص،فرهنگ واندیشه به مخاطبان نازنینم معرفی کنم.
چراغ اول داریوش جعفریِ چشمه میرزاحسینی است!
داریوش از آن دسته آدماست که از هم صحبتی با او خسته نمی شوی.طنازی، صداقت وساده گیِ رفتار و دانش وخردش هی تشنه ترت می کند.
داریوش،همان چرچی ای که همیشه بوی کاغذ وکتاب می دهد. دانایی است با پراید ۸۵شلخته ی مثل خودش که هرچیزی درش پیدا می شود کتاب روزنامه پیاز وسیب زمینی که چند روز پیش خریده و یادش رفته نان خشکه و تخمه وپیچ گوشتی…خستگی ناپذیر است.همیشه عجله دارد.همیشه هم مدرسه اش دیر می شود. بچه ها بیشتراز بزرگان می شناسندش. خودش که کلا کودک است. همه فن حریف است با شیخ ازشیخ شیخ تراست،با داش مشدی انگار سالها نوچه گری کرده و دستمال یزدی دورگردن انداخته.با معتاد متجاهر گویی سالها بس زده! با شاطر وکفاش و خیاط بماند که بماند. بگویی؛داریوش چوپانی کردی؟ طوری توضیح می دهد انگار چند واحدی گذرانده! مقید ادا واطوار خشک اداری نیست. گاه درجلسات کسل رسمی و اداری که مدعوین دهن دره وخمیازه می کشند و در خماری غوطه ور، سخنی از داریوش همه را مست و نشئه می کند. مقام ومنصب وشأن سرش نمی شود. بارها بوده فرمانداری درجلسه شروع به افاضه وافاده کرده اما نشتری از داریوش خیک دوغش را دچار نشتی وکله پایش کرده وکاسه وکوزه اش را بهم ریخته. چنان اعداد وآمار و گزارش کارش را با طنازی فاخر به سخره می گیرد که جوش وتاول و عرق از ناصیه مبارک و یقه آخوندی اطو کشیده ی طرف بیرون می زند. بی تعارف اگر تمام سیاست پیشگان شهرم از اول انقلاب تا الان را دریک کفه ترازوی لحاف دوزان و جو فروشان،بگذاری و داریوش را درکفه دیگر به اندازه او در نشر(دانایی) نقش نداشته اند.تازه چند پارسنگ هم می خواهد تا یر به یر شوند.


داریوش بسیار مقید ومتدین است. بی ریا وبدور از هر تکلف وتصنع.سالها درموسوم حج،حج نرفته عید قربان که می شد چون قلندران سر می تراشید و مناسک حج را در منزلش به جا می آورد و حاجی می شد.هرکس می دیدش خیال می کرد تازه ازخانه خدا برگشته!
در کار مدرسه،خیالش نیست کجا درس بدهد.هرجا کمبود باشد می فرستندش غر ونق هم نمی زند. درقید ساعت رسمی کلاس نیست گاه بجای یک ساعت، ساعتها می ماند وبا بچه ها سروکله می زند گاه هم که دل ودماغ ندارد بی اعتنا به مدیر ومعاون می زند به چاک. در نزدیک به سی سال معلمیش هرگز پُستی نداشت.معلم آمد، معلم ماند و شک ندارم معلم هم خواهد رفت!


مجله ی پیشوکش که با هزار بدبختی جیک می زد مفت ومجانی می داد به کوچک وبزرگ تا بخوانند! دکان به دکان کتاب هایش را زیر بغل می زند با اصرار می خواهد بگیرند وبخوانند گاهی عده ای که توی باغ مطالعه وکتاب خواندن نیستند نگاه عاقل اندر سفیهی نثار قدوقامتش می کنند و زیر لب می گویند: عجب گیری افتادیم.هوار مسلمان من نگاه کتاب می کنم خوابم می گیرد. برو خدا روزیت راجای دیگر دهد!
معرکه گیریش حرف ندارد. هرجا بتواند چهار بچه را دور خودش جمع کند،گوشه ی مدارس حاشیه ی شهر باشد، توی پارک، منزل یا هرجایی،دست به خورجین پرایدش برده و کتابی برداشته و برای آنان بلندخوانی می کند و در این پهلوانبازی هایش معمولا برخاک نشسته و با کلاه رنگ و رو رفته اش چه زنجیرها که نمی برد!
در این وانفسا سر پردردش را  هزاردستمال بسته،تازه(انتشارات) زده کسی نیست بگوید مردحسابی کتاب سیری چند؟وقتی جو فروش و بنگاه دار ودلال شهر روزی میلیون ها تومن کاسبند تو رفتی انتشارات زدی مردم کتاب بخوانند؟
داریوش!
داریوش!
داریوش!
داریوش سفیر دانایی و چراغ دار کتابخوانی این شهر است. تن نازکش به ناز طبیبان نیازمند مباد .که در قحطی کتابخوانی، اوست که یک تنه بار سنگین ترویج مطالعه ی این شهر را بر دوش مهربانش می کشد.
اینطور نیست؟

*مدیرمسئول دوهفته نامه آساره

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

بلوطستان | نشریه خبری _ تحلیلی بلوطستان