ای مهر فروزنده که روشنگر مایی | در اوج فضا بر سر ما چتر همایی | |
با عشق تو معمار قضا طرح جهان ریخت | از جملهی مخلوق تو مقصود خدایی | |
قربانی هفتاد و دو تن کار بشر نیست | الحق که بزرگی و بزرگ شهدایی | |
آن روز روا شد زِ تو فرمان الهی | امروز بر ارکان شرف حکمروایی | |
گوش فلک، این نغمهی ایمان و عمل را | هرگز نشنوده است بدین گونه رسایی | |
جانبازیت از کید عدو پرده برانداخت | خون شهدا داد به اسلام جلایی | |
عزمت شرری بود کز آن کاخ عدو سوخت | آن کاخ که بُد مرکز هر جور و جفایی | |
تاریخ فداکاری مردان جهان را | خواندیم و ندیدیم چنین فصل زِ جایی | |
این قدرت جانبازی و این عزم که را هست | اینگونه که آراست صف کرب و بلایی | |
فرزند جهان خِرَد و کان فضیلت | شمشیرزن و صفشکن و قلعهگشایی | |
در خُلق، سحاب کرم و قُلزم مهری | بر خَلق، شهنشاه و انیس فقرایی | |
دیباچهی ادراک کمالات الهی | بر زمرهی ارباب عقول و علمایی | |
بر کوههی زین، برق غضب، کوه وقاری | در حرمت دین، مظهر تسلیم و رضایی | |
در صبر و رضا، صدق و صفا، گوهر والا | بر تارک تاریخ جهان، جلوه نمایی | |
اسلام بهپا خاست ز تأثیر قیامت | جانبازی و دینگستری و کفرزدایی | |
بر روزن دل، بارقهی نور و سروری | انگیزهی امیدی و بر خوف، رجایی | |
نجم فلک معرفت و حکمت و فضلی | فُلک یَم احسانی و دریای سخایی. | |
هم مرشد اصحابی و هم راشد احباب | هم قبلهی ایمانی و هم قبله نمایی | |
برکَند نهیبت صف بیداد زِ بنیاد | بخبخ چه نهیبی، چه جدالی، چه غزایی | |
تکبیر تو کاخ ستمِ کفر فرو ریخت | اینگونه نوایی ز کجا خواست ز نایی | |
محبوب ملایک، ز سما تا به زمینی | مطلوب خلایق، ز سمک تا به سمایی | |
آن بقعهی فردوسوشِ رشگ بهشتت | درگاه مُعلایی، فرخنده بنایی | |
آن بارگه داد، که دادِ همگان داد | آنجا که رسد، هر دل زاری به نوایی | |
نظّارهی این حشمت و این شوکت و جا را | گو خصم بداندیشِ فرومایه کجایی | |
بردار کنون حاصل کشت عَمَلت را | ای آنکه مآل اَمَلِ خویش نپایی | |
زیبد به تو این منزلت بالغه زیرا | فرزند علی، نور جلی، شمع هدایی |
زینب، زن شیری که عدو از دم گرمش |
با آن همه ما و منم افتاد ز مایی |
آن شیرزن نابغه کز جمع فضایل | در هیچ صفاتش زِ پدر نیست جدایی | |
ای زادهی زهرا گل گلزار وجودی | بار شجر مصطفوی، نجل صفایی | |
ای کُشته که بر جسم جهان رمز حیاتی | و ای تشنه که بر چشمهی جان، آب بقایی | |
ای داهیه مردی که در اوصاف نگنجی | و ای نادره فردی که به توصیف نیایی | |
ای باخته سر در سر سودای حقیقت | حق را به حقیقت نبُوَد از تو جدایی | |
با منزلت شامِخَت ای نُخبهی ابرار | هر قوم بر آن است که گوید تو زِ مایی | |
داماد گرانمایهی ایرانی و ما راست | این فخر و مباهات که گوییم زِ مایی | |
ای قبلهی حاجات که با فخر و مباهات | آیند، بزرگان جهانت به گدایی | |
همچون تو و یاران تو ای طایر قدسی | بر شاخ شهادت که کُند نغمهسرایی | |
باری، سخن از منزلت شامخت این بس | پرورده آغوش نبی، زیب کسایی | |
در ماتم تنهایی ما نورِ امیدی | بر زخم دلِ دلشدگان، نغز دوایی | |
فرزند علی را سزد این سلسله اوصاف | واندر خور شاهین بود این پایه فزایی | |
گمکرده رهیم ای ره دلها به تو پیوند | در شأن تو باشد که کنی راهنمایی | |
بر خاطر افسرده از محنت ایّام | ما را تو شفیقی و شفیعی و شفایی | |
بردار زِ پیرامُن ما خبث بداندیش | محفوظ بدار از بد یاران ریایی | |
این موهبتم بس که در این روز کنم عرض | تبریک ولادت به چنان شاه ولایی | |
(امرایی) ازین موهبت فیض خداداد | فرض است بر ارباب سخن چامهسرایی | |
از خامه بجز با مدد فیض حسینی | اینگونه نکرده است کسی چهرهگشایی |
با سپاس از جناب اسعد غضنفری که چامهی زیبای مرحوم پدرشان را در اختیار بلوطستان گذارد. با اینکه این شعر بمناسبت ولادت مولا سروده شده، اما چون تحفهای زیباتر از شعر استاد برای مخاطبان نیافتم آن را در سوگ سرور و سالار شهدا منتشر کردم، البته تاریخ ولادت و شهادتها بهانهای است که از زلال معرفتشان بنوشیم و بهرهگیریم و فرقی نمیکند که گفته شدهاند بلکه چه گفته شدهها مهم خواهد بود.