شما اینجا هستید
اجتماعی » کاندیدایی که به جای حضور در مجلس ، تبعید شد !

نامه ی کوتاه مصطفی اکبری بعد از انتشار “ماجراهای من و سیاست علی گودرزیان ع پایدار” و شرح ماجرای مجلس چهارم سلسله و دلفان

این رفت ستم بر ما…

به نام خداوند پناه دهنده

با سپری شدن بیش از سی سال از وقایع انتخابات چهارمین دوره مجلس شورای اسلامی در سال ۷۱-۱۳۷۰حوزه انتخابیه شهرستان های سلسله و دلفان که پیامد آن، رنج و گرفتاری برای بخشی از مردم بود، خاطراتی تلخ و ناگوار از خاکستر آن وقایع برجا مانده است.

اینجانب در محور این دوره از انتخابات به عنوان جوانی که ایام دانشجویی در بطن مبارزات دوران انقلاب بودم و از رژیم ضدآزادی و حقوق مردم، تنفر داشتم، با امید به آزادی ایران عزیز از چنگال استبداد مبارزه کردم.

سنگ بنای روحیه مبارزه با استبداد من، به اتفاقات دوران دبستان در سال ۱۳۴۵ در بخش الشتر و در جریان انتخابات مجلس شورای ملی و فضای انتخابات فرمایشی آن دوران، برمی گردد.

آن زمان که سرلشکر بازنشسته سیدمحمود نکوزاد فرمانده سابق لشکر ۵ لرستان که اتفاقاً بعدها متوجه شدم انسان خوشنامی بوده است با آراء بسیار کمتر از مرحوم صحبتاله معینی یکی از صاحب منصبان دارایی و ذیحسابی کشور و ادیب مردمدار و از خانواده های شاخص لرستان را به مجلس فرستادند!

جسته و گریخته از دست اندرکاران آن انتخابات که با مرحوم پدرم ارتباط داشتند متوجه شدم، آرایی را که با جمع آوری شناسنامه ها به چند صندوق معدود در الشتر ریخته شده بودند در پایان همه را به نفع سرلشکر نکوزادصورتجلسه کردند.

در هر صورت این رویه دروغین انتخابات در آن رژیم حس تنفر را در من شعله ور ساخت و در دوران دبیرستان کم و بیش با من همراه بود و گاه در درس تعلیمات اجتماعی سبب بحث با دبیران میگردید و در ایام دانشجویی در سال ۱۳۵۳ که زمینه مبارزات در محیط دانشگاه مهیا بود یکی از انگیزه های مخالفت اینجانب از همان انتخابات سال ۱۳۴۵ نشأت میگرفت.

بگذریم و شرح این قصه را به وقت دیگر موکول می کنم اما در پی انتخابات چهارمین دوره مجلس شورای اسلامی در حوزه انتخابیه سلسله (الشتر) و دلفان و پس از کسب تجربه مسئولیت شغلی و اداری و در نتیجه عملکرد گروهی خاص، پیامد ناگوار آن همانند زندان، تبعید و خسارات بر من تحمیل گردید.

هرچند به لطف خدای پناه دهنده مظلومان، بدون هیچ تکیه گاه حکومتی بالأخره طی طریق شد و به قولی اگر از اسب به ناحق پیاده ام کردند ولی از اصل نیفتادم اما در پس زمینه ذهنم همواره از خاطر دور نداشته بودم که اگر روزی روزگاری فرصتی حاصل شود، از حوادث و تبعات این دوره از انتخابات، چه شیوه اجرا و چه نتیجه گیری مفتضحانه آن، که در بایکوت خبری انجام گرفت، برای عبرت آیندگان پرده بردارم.

البته اراده خداوندی همواره بر این تعلق دارد که ماه در پشت ابر باقی نمی نماند و آثار و عمل قانونگریزان و حق شکنان دروغین را برملا می نماید تا نتوانند عمل زشت خود را در لباس حق، به مردم جلوه دهند.

اخیراً متوجه شدم نویسنده دردمند، دردآگاه و متعهدِ باذوق که در اوج جوانی و دانشجویی با امید به آینده در برگزاری این دوره از انتخابات، مشارکت داشته و خود شاهد ماجراهای آن بوده است و همه این سال ها رنج آن را در وجودش پاسداشته است دست به قلم برده و پرده هایی ازاین ظلم و اجحاف را نمایان ساخته است.

بالأخره هر موضوعی روزی باید نقد شود نمی توان تا ابد این حوادث را سِرّنهان تلقی کرد و مکتوم نمود، روزی باید قفل زبان را گشود و آنرا به امید اصلاح امور و جلوگیری از تکرار مشابهات آن در اختیار نسل تشنه حقیقت قرارداد.

قلم زیبای فرهیخته و ادیب سرزمین دانش پرورالشتر که امیدوارم وجودش و قلمش چون نامش علی پایدار گودرزیان همواره پایدار بماند! به کمک آمد و پس از سی سال به مصداق سخن حکیم طوس فردوسی بزرگ بسی رنج بردم در این سال سی، با پرتو افکنی از خامه قلمش بر سیر آن حوادث و در نهایت صداقت و سلامت به بازخوانی آن پرداخته است.
امید میرود آیندگان به ویژه اندیشمندان پژوهشگر، پیرامون آن، در کشف حقیقت سایر زوایای این اتفاق نامیمون تلاش نمایند تا زشت کرداران پرده پوش بر اعمال خود بیاندیشند که نمی توانند برای همیشه حق کُشی ها را از دید حقیقت بین جامعه، پنهان دارند.

اگرچه قلم این نویسنده متعهد و فرهیخته، نیازی به تایید و تشکر من ندارد اما برخود لازم دانستم که سپاسگزار دانش، معرفت، هنر، قلم، انصاف و حس حقیقت طلبی ایشان باشم.
نکاتی هست که در آینده اگر عمر باقی بود به آگاهی مردم خواهم رساند.

سوم تیرماه۱۴۰۱
مصطفی اکبری

 

مستندنگاری علی گودرزیان از انتخابات مجلس چهارم در حوزه انتخابیه سلسله و دلفان :

ماجراهای من و سیاست !

در الشتر برخی از گزارش نویسان، همان گونه که افتد و دانید، پیشاپیش گزارش ها را تحویل مراجع “ذی صلاح” داده بودند. به قول خودشان پرونده ی برخی ها را ساخته و گور برخی ها را کنده و پرداخته بودند!
متاسفانه گزارش نویسی حرفه ی برخی از ماهاست. من اصلن از گزارش نویسان منصف، گله ندارم از کسانی گله دارم که گزارش دروغ می نویسند و جسارت می کنند تا به حریف خود انواع تهمت و افترا و بهتان ببندند و باعث بریدن نان او شوند!
بعد از سال ها، هرچند دیر وارسان به تجربه دریافتند که بسیاری از این گزارش ها دروغ است و برخی از گزارش نویسان، دروغ می نویسند بنابر این دیگر مثل گذشته ها، گزارش ها معجزه ندارند…!الخ

رقابت نفس گیر بود و به برگزاری انتخابات مرحله ی دوم نزدیک می شدیم. مردم، دو قطبی شده بودند!
دو قطبی محمدی و اکبری تنها خاص الشتر نبود، خاص دلفان هم بود. این بار، بازی تغییر کرده بود. در دلفان هواداران آشیخ کاظمی تیغ را از رو بسته بودند و فاش از مصطفی اکبری دفاع می کردند. قبح منطقه گرایی شکسته و موج هواداری از اکبری در قلب دلفان ایجاد شده بود.

بعد از انتخابات مرحله نخست و در آستانه ی برگزاری انتخابات مرحله ی دوم کارشکنی ها آغاز شد. نوبت به تهدید و انگ زنی رسید. دادستان مغیثی که بی تحاشا دخالت جانبدارانه می کرد، به شکل های گوناگون مصطفی اکبری و طرفداران او را طی یک سلسله اقدامات تحت فشار روانی قرارداد:

نخست این که از سوی مسئولان قضایی، برخی وادار می شدند که از طرفداران و نیروهای خط اول و تاثیرگذار مصطفی اکبری طرح شکایت کنند.
دادستان مغیثی با این بهانه آنان را احضار و تهدید می کرد و در پایان از آنان یک تعهدسفت و سخت می گرفت مبنی بر این که ۲۴ساعت پیش از انتخابات تا۲۴ساعت بعد از انتخابات در منطقه حضور نداشته باشند با این کار تلاش می شد در دل طرفداران اکبری ترس و رعب ایجاد بشود و دور و بَرِ او خالی شود!

دوم این که با طرح مسئله “آرا لوطیان” به اکبری، تلاش شد تا برای مردم ذهنیت سازی شود که اکبری ریگی در کفش دارد و پای ایمانش می لنگد که قشر مطربان (به تعبیر آنان لوطیان) به ایشان رای داده اند!
“با من تماس گرفته شد. دیدم حاکم شرع است پس از احوالپرسی با لحن تمسخرآمیزی پرسید: “درست است که جماعت لوطیان به شما رای داده اند؟” پاسخ دادم که” این قشر عجین ما مردمند و انسان های بی آزاری هستند ماها با این قشر زندگی می کنیم اینها انسان هستند و با مردم سلسله مراوده دارند در شادی و شیون ما هستند. اگر این ها به من رای داده اند من سپاسگزارشان هستم.”(مصطفی اکبری)

در تایید این طرح از زبان اکبری آمده که “علی محمدخان عزیزپور ساکن نورآباد که از فامیل های عباسی فرد هم بود، همه ی مغازه ها را در اختیار ستاد من(اکبری) قرار داده بود از طرف مغیثی و حاکم شرع احضار می شود و به ایشان می گویند” اگر ما عیب ناشرعی از جناب اکبری بگوییم شما باز از او حمایت می کنید؟” ایشان از ترس و آزرم عرق می ریزد که کار ناشرع اکبری چیست؟ درپایان قبول می کند که:” اگر ناشرع باشد من هم با تصمیمم شما همراهی می کنم!” می گویند:”ما خبر موثق داریم که لوطی ها به ایشان رای داده اند!!” عزیزپور که خود از طایفه ی کرمعلی بود می خندد و به آنان می گوید بابا ما با لوطی ها فامیل هستیم چرا شما بی خبرید!!؟

سوم این که انتخابات کوهدشت و چگنی در مرحله اول تمام شد. برای برگزاری انتخابات مرحله ی دوم سلسله از عوامل اجرایی ظاهرا بی طرف ولی طرفدارمحمدی منطقه کوهدشت و چگنی استفاده کردند.
این عوامل در مسجد جامعه الشتر، نزدیک بود غیر قانونی یک صندوق را باطل کنند که البته باعث تحریک مردم شد و شاید یکی از عوامل اصلی طغیان بود.
با به اوج رسید انتخابات نشانه های برد اکبری نمایانتر و مغیثی عصبانی تر می شد!
مغیثی دستور داد تمام نیروهای طرفدار اکبری در فرآیند رای گیری حذف شدند، نمایندگان شخص اکبری را به حوزه ی رای گیری راه ندادند و دستگیر کردند!

نکته ی پایان این که در روز انتخابات مجریان و ناظران مدعی شدند که سلسله بیست هزار تعرفه بیشتر نیاز ندارد و برای نخستین بار صندوق های سلسله را کم کردند. این مسئله را بعدن مقایسه می کنم با مجلس هفتم آن گاه که شورای نگهبان دریافت که آرا محمدی به شدت در نور آباد کاهش یافته برای جلوگیری از پیروزی آشیخ کاظمی سرکیسه ی تعرفه ها در الشتر را شُل کرد به شکلی که الشتر ۴۵هزار آرای ماخوذه داشت و حسنوند پیروز انتخابات شد.

مجموعه ی این تاکتیک ها و این ترفندها و این دخالت ها و این اقدامات سوگیرانه از طرف متولیان عدالت و مجریان و ناظران انتخابات بود که شهر را آبستن حادثه کرد و بار دل مردم سنگین و سنگین تر شد، باعث رویش شک و تردید گردید جلوی چشم مردم تاریک شد و…

در این میان کارکرد صدا و سیمای لرستان خجالت آور بود. شرم و آزرم را کنار گذاشته و روی توپخانه را به سمت انتخابات سلسله و دلفان گرفته و جایگاه خود را در آن بازه ی زمانی تا حد یک بنگاه تبلیغاتی پایین آورده بود و در امتداد فرمان های مغیثی با پخش سخنان کوتاه رهبری، آخرین خاکریزهای باور مردم را هدف قرار می داد.
رهبری انقلاب آیت اله خامنه ای در بحبوحه انتخابات مجلس چهارم یک سخنرانی کوتاه داشت که در بخشی از آن آمده بود:”مجلس شورای اسلامی مجلس مردم است. مجلس “خان ها” نیست. مجلس آحاد مردم است. نماینده ای که انتخاب می شود باید دلسوز مردم باشد. ساده باشد و صمیمی باشد و بخواهد برای مردم کار کند…”
از آنجایی که جناب اکبری از تبار خوانین مردمی الشتر بود در افهام عموم عبارت “مجلس جای خان ها نیست” علیه آقای اکبری مصادره می شد. سیمای لرستان در روزهای مانده به انتخابات این بریده از سخنان رهبری را تیزر برنامه های خود ساخته بود و مدام پخش می کرد…!

المختصر، ساعات روز، رو به پایان بود و انتخابات داشت به فرودهای خود می رسید. شمارش آرا آغاز شده بود از روستاهای الشتر پیام های خوشحال کننده ای می رسید:
پرسک! چهارتخته! بردبل! … الله اکبر..! فرج الله! نورالله! سیاهپوش! طبق معمول! جوانمرد! ندر! القاص آباد! کمرسیاه! بسطام! داوود! الله اکبر! اصلانشاه! بتکی! قرارمان این نبود! درتنگ! دکاموند! الله اکبر…! ملک آباد! شاه آباد! رضا آباد! آهنگران!… الله اکبر! و یک یک روستاها گل می کاشتند و تکبیر می گفتیم!

خبرها از دلفان شوکه کننده بود اکبری در دلفان هم رکورد زده بود سابقه نداشت کاندیدای اهل سلسله در روستاهای دلفان، آرایی قابل شمارش داشته باشد.
بدون شک سخنرانی دلگرم کننده و دفاع مستدلِ آشیخ کاظمی که به همراهی ابوالفضل قاسمپور فامیل سببی ایشان، از تهران به حوزه ی انتخابات آمد و در میدان امام الشتر و شهر نورآباد از مصطفی اکبری حمایت و پشتیبانی کرد، در این همگرایی و این هیجان و شوقِ حضور در پای صندوق ها، برای انتخاب برتر، بی تاثیر نبود.

حالا در روستاهای دلفان هم نام اکبری به نام آشیخ محمدی پهلو می زد و این نشان می داد که دو قطبی محمدی و اکبری از خاوه گذشته و تا قلب زنگیوند و میربگ و روستاهای چاواری و… هم رفته است.

عصر انتخابات برابر دستور دادسِتان جناب مغیثی، اکبری از محل شمارش آرا در نورآباد به الشتر احضار شد. در مسجد جامع الشتر غوغایی به پاخاست. داستان از این قراربود که در آنجا مردم حدود ۱۵۰۰ رای را به نام اکبری به صندوق ریخته بودند. حالا عوامل اجرایی که اهل شهرستان چگنی و از طرفداران حاج آقا محمدی بودند، در نظر داشتند صندوق را باطل کنند و مردم از این حرکت عصبانی شده بودند و جنجالی به پا شده بود و جناب اکبری یکراست به مسجد رفت و مردم را به آرامش دعوت کرد.

غروب انتخابات نزدیک به شب، تقریبن نود درصد آرا شمرده شده بود و اکبری پیشتاز انتخابات بود.
دور تا دور بخشداری الشتر که چسبیده به شهرداری بود، ازدحامِ آدم های پرامید و پراضطراب و عصبانی بود.

آسمان الشتر دم گرفته و ابری تیره از حضور سنگین و ساکت اما پرهمهمه ی مردم بر شهر سایه انداخته و بوی ترسِ طغیان و طوفان در خیابان ها پیچیده بود.

موج جمعیت هم هراس انگیز بود. دادسِتان استان جناب مغیثی، مصطفی اکبری را مجبور کرد تا با بلندگوی دستی به مردم امید بدهد و اعلام کند که: “مردم! تاکنون آرای شما پیشتاز است و وضعیت آرا به نفع شماست و شما خیالتان آسوده باشد ما برده ایم! توصیه می کنیم با خاطری آسوده به خانه های خود بروید!”
اکبری به توصیه ی مغیثی، مردم را دعوت کرد تا به منازل خود بروند و منتظر صبح پیروزی باشند!

راست راستی پاره ابری هم در آسمان لولید و لولید تا کمی باران زد و رفت و مردم پراکنده شدند در این بزنگاه، ماموران امنیتی صندوق های آرای مردم را از بخشداری الشتر به فرمانداری نورآباد انتقال دادند. راست یا دروغ، بوی تقلب و فتنه به مشام مردم رسیده بود و حریف این پدیده ی طبیعی را به امداد غیبی تعبیر نمود که فرصت انتقال آرا را ایجاد کرد.

تا نیمه های شب آرای مصطفی اکبری پیشتاز و همه ی آرا شمرده شده بود. منتظر آرا بخش کاکاوند بودند از نظر کارشناسان امور انتخابات، اکبری برنده انتخابات بود. برای این که آرا بخش کاکاوند را در حد این که نتیجه را وارونه کند نمی دانستند در خوشبینانه ترین وضعیت، بخش کاکاوند ۷ هزار رای بیشتر نداشت.
شب شده بود که تعداد آرا کاکاوند را اعلام کردند. همه چیز به هم ریخت و بازی به هم خورد و انتخابات متهم به تقلب و تخلف شد.
بله آرا کاکاوند ۱۴هزار رای اعلام شد که همه ی آن هم به نام آشیخ محمدی آراسته شده بود.

من شب جمعه، خسته، کوفته، پر از بیم و امید به خانه رسیدم. شام مختصری خوردم و به سمت دانشگاه اصفهان حرکت کردم تا فردا سرکلاس حاضری بزنم.
عبوری رفتم از الشتر به خرم آباد، از خرم آباد به درود و از درود به الیگودرز و بعد اصفهان…
ساعت نزدیک نصف شب یا به قول امروزی ها ۲بامداد بود که در تاکسی سواری پیکان نشسته بودم و رو به الیگودرز می رفتم. راننده ی تاکسی، پیچ رادیو را باز کرد و ولوم را به سمت راست چرخاند. اخبار ساعت ۲ بامداد بود.
گوینده، نام کاندیداهای پیروز شهرهای گوناگون ایران را اعلام می کرد.«درحوزه سلسله و دلفان حجت الاسلام محمد محمدی اکثریت آرا را کسب کرد.»

ضمن احترام به آشیخ محمدی، من آن روز و آن لحظه، حالم به هم خورد. ناراحت شدم، چنان که همراهان متوجه حال ناخوشم شدند. گفتم: “به من تسلیت بگویید!”

خوب آن زمان فکر می کردم نماینده خیلی مهم است و من که یکی دو نسل بعد از آشیخ محمدی بودم. خودم را به مصطفی اکبری نزدیکتر می دانستم. باور داشتم که اکبری به مجلس نرود منطقه خسارت جبران ناپذیری می بیند. حق هم داشتم.
ما نسل انقلاب و جنگ بودیم. شایسته رفاه و آرامش و آسایش بودیم. برای ایران روا داشتیم. کشور خود را مترقی می خواستیم. آن زمان هم به راستی مجلس را در راس امور می دانستیم. فکر می کردیم برای رسیدن به قله های موفقیت نیاز به یک سازمان فکری منطبق بر علم و تکنولوژی داریم و بی رودربایستی با تحصیلات حوزوی بارمان بار نمی شود!

راننده ی تاکسی بدون حرف ماشین را کنار زد و ترمز را کشید و پیاده شد. درب عقب را باز کرد نه یک بار بلکه سه بار دست روی سینه گذاشت و خم شد و رو به من تسلیت گفت! بعد دوباره سوار شد و به دنده زد و گفت: «آخه نِنَه بیامُرز وِ مِنو تو چی؟ ینو همه میرِن خُشُو کیف مِیکِن هیچ غلطی هم سی ایما نمیکِن…» حرفی برای گفتن نداشتم. چطور می توانستم راننده را قانع کنم که اشتباه می کند اتفاقن “حرف امروز پل فرداست”. نمی توانستم. سکوت کردم و با خودم گفتم صدای این خرابکاری ها سی سال دیگر در می آید!

در الشتر مردمی که شب به توصیه ی قهرمانشان، به خانه هایشان رفته بودند فردا سرآسیمه به خیابان برگشتند.
آرا کاندیداها اعلام شده بود. اکبری با ۲۶هزار رای از الشتر و ۱۵هزار رای از دلفان در مجموع ۴۱ هزار رای با اختلاف حدود ۴ هزار رای در برابر آشیخ محمدی خرم آبادی شکست خورد و محمدی را برنده ی انتخابات اعلام کردند!

ازدحام شد. به روایت راویان مردم در ستادتبلیغاتی مصطفی اکبری این بار دلشکسته و خشم آگین، ازدحام کردند.
خون از چشمشان فوران می کرد، بغض در گلویشان ماسیده بود، خرمن خود را سوخته و رنج خود را بی بَر می دیدند! دیشب به امید برپایی جشن پیروزی سر بر بالین گذاشته و امروز، مصادره شده بودند.
هر جرقه ی کوچکی به یک آتش سوزی بزرگی تبدیل می شد. مشت ها گره بسته، حنجره ها بادکرده، خشم ها در چشم ها دریده و طوفیده، پاها بی قرار و دل ها بی مدار، گوش ها منتظر سوتِ پایان و فرمان و طغیان …!
مردم خود را فریب خورده می پنداشتند! تحقیر شده بودند! جانب داری علنی و آشکار دادسِتان مغیثی از حریف، آنان را عصبانی کرده بود. بخشداری سلسله و نهادهای دولتی را متهم می دانستند.
قهرمان، برای دلجویی مردم آمد تا آنان را به آرامش دعوت کند؛ اما دیدن نگاه معصومانه و چهره ی مظلوم او و شنیدن لحن ملتمسانه که:” مردم! من شرمنده ی شما هستم! یک عمر سپاستان می گویم! شما برمن منت گذاشتید اکنون بگذارید موضوع از مجرای قانون پیگیری شود! کار را به قانون واگذار کنید! من پیگیری می کنم! من! من! من! ….!”

این حرف ها برای این ازدحام نه تنها آب سردی نبود بلکه آتشی بود که به خرمن صبر و طاقتشان زده شد.
این مردم همان مردم دیشب بودند که قهرمانشان در حضور دادستان استان و به توصیه ی او اعلام کرد:”شما برنده اید و تا الان که شب است، آرا شما پیشتاز است…!” و حالا دارند آنان را دلالت به سکوت و سازش می کنند!
ازدحام به سمت بخشداری خروشید، چون طوفانی که ریشه ها را از بیخ بر کَنَد هجوم بُرد و هر چه اکبری بر سر کوبید و فریاد زد! هرچه موی کند! هرچه التماس نمود! چاره گر نشد و شد آنچه نباید می شد.

بخشداری و شهرداری در آتش قهر مردم در آنی سوخت و شعله کشید و ویرانه گردید.
حدود ۱۱ خودرو دود هوا شد. نه میزِ کار ماند و نه دفتر! نه شیشه ای سالم ماند و نه دَر، از آن همه طمطراق جز تلی از خاکستر هیچ نماند و سیل مردم در خیابان به راه افتاد، شعارها لقلقه ی زبان شد: “انتخابات باطله! …. قاتله!”
یگان ویژه بر ازدحام هجوم آورد! گریخت و گرفت و ببست و بِبُرد!

ازدحام، ازدحام است و گاهی طبع او عین اژدهاست! پا روی دُمش بگذاری می دَرد و می سوزانَد!
ازدحام، نه “گردهمایی” و نه “میتینگ” و نه “کنفرانس” و نه “همایش” است! ازدحام، فقط ازدحام است! خروجی و بر آیند ازدحام یک از هزار خیر نیست!

کارد که به استخوان ها برسد ازدحام از راه می رسد، افسوس که آنان که باید ببینند، نمی بینند کارد تا کجا رسیده است و غافلگیر می شوند!
ازدحام، کار خود را کرد. آرامش را به هم زد، از خطوط قرمز گذشت، حرمت ها را شکست، نظم و نَسَق ها را پاره کرد و پراکنده شد و تلفات داد و فرار کرد و به کوه زد.

شب گذشته استوار بازنشسته، “کرمخو” بازداشت شده بود. روز حادثه مردم با هجوم به پاسگاه خواهان آزادی او شدند!
کرمخو آزاد شد! روی دست مردم قرار گرفت! شعار “کرمخو آزاد شد/ قلب مردم شاد شد”، “قلب عبدی(یکی از مردان پا به کار اکبری) شاد شد!…” سر زبان مردم افتاد و سخنان کرمخو روی دست مردم که خود حکایتی است…الخ

بگیر و ببند آغاز شد! یگان های ویژه گروه گروه آمدند. اتوبوس های ارتش نیروها را جابه جا می کرد، یگان ها مستقر شدند.
ازدحام پراکنده و بسیاری از مردم فراری شدند. دولت مقتدرانه عرصه را برهمه تنگ کرد. حاکم شرع هم فرج الهی بود و هم سید نیاز حسین نقوی، حکم می کردند حکم می راندند و حکمشان جاری و حرفشان قانون بود!

بسیاری از خانواده ها آواره شدند! مردان بسیاری به کوه زدند! بزرگان دادگاهی شدند متهم درجه یک مصطفی اکبری بود، او که خود هم از کارگزار دولت بود.
از یک سو حاکمیت آسیب دید، دولت هزینه ی سنگینی پرداخت کرد، اعتماداجتماعی ترک برداشت!
از سویی دیگر، دق خیلی از دل ها خالی شد، خشمی که پشت سد سکوت و تاکتیک سازگاری، دریایی بزرگ شده بود رها شد!
مصطفی اکبری نقل می کرد که:” بعد از طغیانِ مردم، من که مستاصل شده بودم بعد از اقامه نمازظهر در سپاه پاسداران، به منزل آیت اله “بلندنظر” روحانی سرشناس الشتری رفتم -خدایش بیامرزاد- او به گرمی ما را پذیرفت و از روی عصبانیت گفت: مردم نیاز بود این خار را به این دولت بزنند! ”

ازدحام، اگر می گذاشت کار از طریق قانون پیگیری می شد شاید نتیجه ی بهتری گرفته می شد.
این طغیان شاید هم بخشی از یک پروژه بود. هرچه بود، در مسیر تحقق حق اکبری نبود! باعث تسهیل در اعلام نام آشیخ محمدی به عنوان برنده ی انتخابات شد.

شورش ازدحام، راهِ هرگونه دیپلماسی را بست کسانی که می توانستند با دست پُر، از حقوق مردم دفاع کنند دست هایشان خالی و بسته شد، متهم شدند! همین برای زمینگیر شدن کافی بود!

زمان ناخوشی بود، اکبری اگر چه از اصل نیوفتاده بود اما از اسب افتاده بود و اندک بدخواهان بودند که به قول سعدالدین وراوینی” مترقِّب و مترصِّد نشسته بودند تا خود کمینِ مکر بر خصم چگونه گشایند و خواب بر دیدهٔ حزم او چگونه افکنند…”

برادران غیور در صدد بر آمده بودند تا در این بزنگاه، حتی یوسف را در چاه بمیرانند و طرح و نقشه ی هجوم به منزل وی را کشیده بودند و خیلی ها هم از دَرِ تسویه و تصفیه حساب طایفه ای شب را از روز نشناخته بودند تا به یادگار، گزندی ماندگار بر او برسانند!

در شهر گرسنه ی خبر، بوی شایعه چون بوی نان داغ ساجی می پیچید! شایعه ی حکم های اعدام! زندان ابد! شلاق! تبعید! اخراج! وحشتناک بود! آسمان بر طرفداران اکبری دم گرفته بود.
معلمان و مدیران مدارس هم از متهمان بودند!حکم بازداشت جواد صادقی رئیس آموزش و پرورش و معاونین او صادر شد و با پادرمیانی زنده یاد الهیارملکشاهی معاون دادستان لغو گردید.

الهیار ملکشاهی در دو دوره به داد برخی از دوستان رسید. هم در مسئله الشتر به بسیاری از آدم های موجه که تحت تعقیب قرار گرفته بودند، کمک کرد، سبک سازی نمود و به تلطیف فضای امنیتی پرداخت و هم در غائله سال۷۹ خرم آباد، باز به خیلی ها کمک کرد در حقیقت او درک درستی از جرم ها داشت. می دانست خیلی از اتهامات واقعی نیستند.
برخی از اتهامات منطبق بر گزارشِ گزارش نویسان بود و همان گونه که گفته شد بسیاری از گزارش نویسان به دنبال تسویه و تصفیه حساب شخصی بودند!

یکی از مردانِ مصطفی اکبری، حاج باقر ندری – مردی عین کف دست صاف و صادق- بود. هنوز در حیات است و سایه ی او مستدام باد!
او را دستگیر کردند.
حاکم شرع استان از او پرسید: تو عامل اغتشاش بودی؟
حاج باقر گفت:” به والله من اصلا الشتر نبوده ام!” حاکم شرع گفت:” کدام خدا را قسم میخوری!؟
حاج باقر با کمی مکث، پاسخ داد: “همان خدایی که تا دیروز به نام ‌و نشان اش، خمس، زکات و فطریه از ما می گرفتید!”
حاکم شرع گفت:” باید بری زندان!”
حاج باقر گفت:”وقتی خدا نباشد زندان که هیچ ؛ قتل و آدمکشی هم مجاز میشود!

قهرمان شکست خورده ی مردم اما هفت ماه تمام بازداشت شد! بعد از ۷ ماه حکم تبعید او صادر شد! الهیار ملکشاهی حاضر نشد حکم تبعید ایشان را امضا کند.
اکبری نقل می کند:” الهیار گفت این حکم ظلم است من امضا نمی کنم اما مغیثی امضا می کند”
حکم تبعید او با میانه داری برخی از قضات منصف و دادگر لغو شد. متاسفانه دوباره حاکم شرع لرستان، حکم تبعید او را جاری ساخت و ۵ سال به آمل تبعید شد.

قصه ی شب های دراز بازداشتِ مصطفی اکبری یک تراژدی است. امیدوارم روزی این قصه بر آفتاب بیوفتد تا خلق بدانند این کوه چگونه ذره ذره آب شد!
شنیده ام دوست پژوهشگرم جناب رضا اقبالی به دنبال ثبت خاطرات سرشناسان این استان خاطرات مصطفی اکبری را هم ضبط نموده اند که بی صبرانه چشم به راهم به مرحله انتشار و ثبت هم برسد.

مختصر، احکام سختی برای طرفداران بنا بود صادر شود، حتی بوی حکم اعدام و اخراج، در گوش خلق پیچیده بود.
در حالی که بسیاری کسان، از برخورد تند حاکم شرع خاطرات ناخوشی دارند، برخی هم باور دارند آشیخ فرج الهی برخیلی از اتهامات بندگان خدا قلم کشیده و بسیاری فقط جریمه شده اند.

انتخابات مجلس چهارم سلسله و دلفان تنها یک انتخابات نبود یک منازعه ی قبیله ای و یک بهانه ای برای گرو گیری های طایفه بازان بود! خدای بزرگ کمک کرد خونی در این میان ریخته نشد و سلسله ی سلسله، از هم نگسست! برخی ها به قم رفته و حکم اعدام اکبری و مردان او را مطالبه کرده بودند! نطفه های شومی بسته شده بود! خدا را شکر که به خیر گذشت و سلسله از این پیچ خطرناک به سلامت عبور کرد.

همیشه گذر زمان، دردهای گران را هم درمان می کند. آرام آرام آب ها از آسیاب افتاد. مردان فراری از کوه ها برگشتند، همه جریمه شدند. از هر متهمی پنجاه هزارتومان گرفتند تا هزینه ها و خسارات جبران شود!
پول مغازه های آتش گرفته ی مخالفان اکبری که مردم در روز حادثه آن ها را آتش زدند و غارت کردند از گرده ی اکبری نقد شد!

اکنون که سی سال از آن حادثه گذشته، بازیگران این اجحاف و حق کشی، آنان که پشت درهای بسته، رای مردم را به هیچ نشمردند! چه پاسخی به تاریخ دارند؟
خوب است که در پیشگاه مردم اعتراف کنند! نامشان را مردم به خاطر دارند! دنیا البته دارِ مکافات است. برخی مکافات شدند!

“رای مردم” به فتوای رهبری انقلاب “حق الناس” است و حق الناس دَینی است که فقط باید ادا شود نه با دادن نذر و صدقه کار درست می شود و نه با تزرع و گریه؛ بلکه یا باید حق ادا شود یا از طرف مُحِق بخشیده شود! راه همین است و چاره ی دیگری نیست!

مجلس چهارم با چنین هزینه هایی روی دست ملت و دولت و حاکمیت تشکیل شد. با شعار معروف” پیروی از خط امام، اطاعت از رهبری، حمایت از هاشمی” بر اریکه قدرت نشست و اما در راس امور نماند و بازیچه ی قدرت شد و زیر سایه ی دولت سازندگی سر در جیب موافقت فرو برد و در بحر منفعت مستغرق گردید.
حیف نبود برای تشکیل چنین مجلسی، چنین هزینه ی گرانی بر نظام اسلامی تحمیل شود؟

اکنون بعد از سال ها، ای کاش! عملکرد این مجلس را در ترازوی سود و زیان بسنجیم ببینیم ضرورت تشکیل این مجلس با این همه هزینه چی بود؟
عمده ترین هدف تشکیل مجلس چهارم همراهی با دولت دوم سازندگی هاشمی بود به اصطلاح بنا بود موانع را از سر راه سردار سازندگی برطرف و راه را هموار کند.

مروری بر مهمترین تصمیمات مجلس چهارم نشان می دهد که آن مصوبات و تصمیمات، هیچ گرهی از کار فرو بسته ی ملت ایران را باز نکرد و اتفاقن در سایه آن مجلس، دولت مست قدرت هاشمی، چه دسته گل هایی که به آب نداد! بهترین آن دسته گل ها حذف منتقدین جمهوری اسلامی بود که بعدن به رسوایی قتل های زنجیره ای ختم شد فاجعه ای که هنوز آدم از یادآوری آن بر خود می لرزد و خجالت می کشد!

در استان لرستان هم هیچ اتفاقی نیوفتاد یکی از بی رگ ترین مجمع نمایندگان ما، مجمع نمایندگان مجلس چهارم لرستان بود.کار آن مجلس جز مدیحه سرایی سردار سازندگی هیچ چیز نبود.

آنان که این مستندنگاری را می خوانند هرگز به بدبینی نمی اندیشند. چنان که این قلم فقط برای بهبود اوضاع می نویسد. انتظار دارم همه ی زخم ها و لابه ها و فریب ها و حقه ها و تگ ها و نامهربانی هایی را که در حق هم روا داشته ایم چه چپ علیه راست و چه راست علیه چپ همه را کریمانه ببخشیم اما هرگز تبعات و پیامدهای های منفی را فراموش نکنیم بلکه از آن ها بیاموزیم!

اگر عمری باشد من این “مستندنگاری را ادامه خواهم داد با هم یک بار کارهای بیخودی همدیگر را مرور خواهیم کرد. من در مسیر، شجاعانه به اشتباهات خود اعتراف خواهم کرد دنیای سیاست دنیای پر از اشتباهی است. اعتراف به اشتباه شجاعت تمام است. نوعی رسیدن به خود آگاهی است نه عیب و نه ننگ است بلکه نشان از رسیدن به یک قله ی برتر دارد.

 

 

 

 

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  1. صالحی

    نباید فراموش کرد که اصل این است ما بدانیم از کجا آمده ایم چرا به دنیا آمده‌ ایم و کجا می ‌رویم و پایان ما چه خواهد بود تا وقتی که از این اسرار بی اطلاع هستیم هیچ فایده ای ندارد

    قهرمان می دانست از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده ،به همین خاطر مردم را به آرامش دعوت می کرد
    (قهرمان، برای دلجویی مردم آمد تا آنان را به آرامش دعوت کند؛ اما دیدن نگاه معصومانه و چهره ی مظلوم او و شنیدن لحن ملتمسانه که:” مردم! من شرمنده ی شما هستم! یک عمر سپاستان می گویم! شما برمن منت گذاشتید اکنون بگذارید موضوع از مجرای قانون پیگیری شود! کار را به قانون واگذار کنید! من پیگیری می کنم)

    آیا گزارش نویسان پاسخی برای دادخواهان حق الناس در آخرت خواهند داشت
    (رای مردم” به فتوای رهبری انقلاب “حق الناس” است و حق الناس دَینی است که فقط باید ادا شود نه با دادن نذر و صدقه کار درست می شود و نه با تزرع و گریه؛ بلکه یا باید حق ادا شود یا از طرف مُحِق بخشیده شود! راه همین است و چاره ی دیگری نیست!)

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

بلوطستان | نشریه خبری _ تحلیلی بلوطستان