شما اینجا هستید
ادب فارسی » گرگ درون

گفت دانایى که گرگى خیره سر / هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جارى است پیکارى بزرگ / روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست / صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش / سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر / مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک / رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند / خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست / گرچه انسان مى‌نماید ، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر / واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر / ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند / گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند / گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند / گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب / با که باید گفت این حال عجیب

فریدون مشیری

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

برای ارسال دیدگاه شما باید وارد سایت شوید.

بلوطستان | نشریه خبری _ تحلیلی بلوطستان