برف، چشمان تشنه ی کشاورزان را سیراب کرد پیرمردی که عجله دارد؛ میدود و امیدوار است که باران و برف، زمین های کشاورزی کوهدشت را پر آب کند:«ما که هنوز اثری از سد معشوره ندیده ایم؛ باران و برف مگر زمین های تشنه مان را سیراب کند.» کد خبر : ۳۱۷۷۱ تاریخ : دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۰۲ شبکه اطلاع رسانی سفیرافلاک: به گزارش سفیرافلاک به نقل آسوبان، زمستان با آب رفتن توی کفش ها شروع می شود؛ کفش هایی که گاه سوراخ می شود و پاهایت را به نزدیکی یک اجاق می برد. برگهای خشک و خیابانهای خیسش، چمنهای به خواب رفتهاش، چای دم کشیدهی غروبهایش، لحظه های با هم بودن را به تصویر می کشد؛ لحظه هایی که احساس می کنی تنها تو هستی و یک بغل زمستان. برف بارش برف در ۳ اسفند؛ شهرستان کوهدشت را به یک حال و احوال لطیف گره می زند. ساعت ۷ و نیم صبح است و دانش آموزان با چترهایی رنگی خیابان را می دوند.
دانش آموزان از اینکه فهمیده اند مدرسه شان تعطیل شده است می خندند و زیر برف، دست هایشان را یک بغل آدم برفی می کنند. برف شبیه یک آدم برفی ساناز کلاس اول ابتدایی است. او با چتر صورتی و کلاهش می گوید شبیه یک آدم برفی شده است و می خندد. برای ساناز، زمستان روزهایی است که پدر و مادرش بیش تر در خانه نیستند. پدر ساناز، معلم است و مادرش مدیر مدرسه. ساناز اما می گوید برف را دوست دارد و پدر و مادرش را که شبیه باران هستند. محمد، کارگر نانوایی است. پخت نانوایی تمام شده و حالا محمد زیر برف آمده است. محمد تا سوم راهنمایی درس خوانده و خودش می گوید از وقتی پدرش مُرد؛ خرج خانه روی دوشش افتاد. برف زیر برف باید بی چتر رفت! محمد دست هایش را زیر دانه های برف می برد:«خوبه که هوا برفی شده، حالا اما کارگرهای بیچاره جایی رو ندارن که سرپناه بگیرن؛ اونا همه ش در دور میدان هستن.»
دو مرد جوان زیر یک چتر رفته اند و عجلهای هم برای رسیدن به جایی ندارند. آن ها از برف راضیاند: «ما که خوشحالیم؛ زیر برف باید بی چتر رفت!» و چترشان را پایین می آورند و می خندند. برف باران و برف مگر زمین های تشنه مان را سیراب کند پیرمردی که عجله دارد؛ میدود و امیدوار است که باران و برف، زمین های کشاورزی کوهدشت را پر آب کند:«ما که هنوز اثری از سد معشوره ندیده ایم؛ باران و برف مگر زمین های تشنه مان را سیراب کند.» بارش برف شدت گرفته و پیرمرد نمیایستد. جوانی اما آرام آرام زیر برف می رود. دست هایش را گاهی سایبان چشم ها می کند و آن وقت دانه ای کوچک برف را توی دهانش می برد. خودش می گوید شبیه یک موش آب کشیده است.
برف هوای بارانی و برفی «دو نفره» است محسن؛ مهندس عمران است و بیکار:«هر دری را برای استخدام زدم؛ باز نشد. الان منتظر یک آزمون استخدامی هستم؛ شاید فرجی شد.» محسن، روزها به جای پدرش مسافرکشی می کند. برف خودش می گوید عاشق است و نمی تواند به خواستگاری دختر مورد علاقه اش برود؛ چون نه پول دارد و نه خانه:«برف، بوی یار از سفر برگشته می دهد؛ بوی انتظار، بوی دلتنگی هایی که دوست داری آن ها را با عزیزت تقسیم کنی.» برف محسن می گوید هوای بارانی و برفی «دو نفره» است. حالا او خودش تنها زیر برف راه می رود و رسیدن به یارش را قدم می زند. آن طرف چراغ قرمز، دختر جوانی دوربینش را زیر مقنعه گرفته و میخواهد که کسی با لباس قرمز، زیر درختهای سبز بایستد تا با ترکیب سبز و قرمز و برف یک تصویر هنری بگیرد. برف در حال عشقبازی با برف آن طرف خیابان، چهار دختر جوان دیگر دنبال هم میدوند و پا در برف میکوبند. دخترها دانشجو هستند و کلاس نرفته اند تا مهمان برف باشند. دخترها مرا که می بینند؛ دست هایشان را به نشانه ی پیروزی بالا می آورند:«بارندرگی در دزفول کم است و ما در حال عشقبازی با برف هستیم.» برف عشقبازی ها برفی هنوز تمام نشده است. رفتگران شهرداری زیر سایبان یک مغازه پناه گرفته اند و دست هایشان را به هم تکان می دهند. دست هایی که همراه یک جاروی بلند است و شهری که می خواهد تمیز باشد و با حقوق شهروندی و یک فضای سبز. در شبکه های اجتماعی گفتن از برف و احساسات آن و درد و دل های مردم این روزها بسیار است. در شبکه های اجتماعی هم برف در حال باریدن است.
گزارش/سفیر افلاک