باز آمدم و دیدم این قصر نیا ویران آواز زهر بندم خیزد چو نی نالان
آن کنگرهی اعلاش بر روی پسین دیوار افتاده چنان زلفان بر دوش بتی افشان
آن درب بلند دژ وارفته زجور دهر چون زنده بگورانش نیمی ز بدن پنهان
آن پنجرهی شرقی گویی که کل کوهی است صیاد فلک تیرش بنواخته بر ستخوان
از نوادگان نصیرخان جودکی