ما مردمان غرب کشور(کردولر ولک) دوبار در تاریخ دوهزاروپانصدساله مکتوب ایران به قدرت و حکومت رسیده ایم و از این دوهزار و پانصد ساله را به تعداد اقوام گوناگون سرزمین ایران تقسیم نماییم چیزی حدود یکصد وهفتاد سال از تاریخ ایران را به خود اختصاص دادهایم، یعنی ما صدوهفتادسال بر سرزمین پنهاور ایران حکومت کرده ایم . این سوای حکومت کاسیها در قبل از ورود آریاییها به ایران است . اگر حکومت آنان را بر ایران هم حساب کنیم ما سه بار بر ایران فرمانروایی کرده ایم، کاسیها «مادها و زندیه» درباره اقوام کاسی کتابهای زیادی نوشته شده و هنر مفرغ از دستاوردهای این تمدن بوده که در تاریخ مشهور است.
به گزارش بلوطستان، اقوامی که در قبل از ورود آریاییها در غرب کشور و در استانهای کرمانشاه ایلام لرستان و برخی دیگر از مناطق ایران میزیسته اند و بارها و بارها به سرزمین میانرودان یا همان بینالنهرین لشگرکشی کرده و امپراطوری آشور را زحمت انداختند. تاریخ ایران با ما اقوام زاگرسنشین آغاز میشود مادها «به پادشاهی نخستین پادشاه ایران دیاکو»و هکمتانه به معنی محل اجتماع نخستین پایتخت شاهنشاهی ایرانیان در همدان امروزی که یونانیها به آن اکباتان می گفتند. و ما زاگرسنشینان بازماندگان مادها هستیم! و از آن دوران هنوز نامها و نشانههای آنان را خاطر زنده نگه داشتهایم مادیانرود، ماهیدشت (مادیدشت) و …
حکومت مقتدری که امپراطوری آشور را سرنگون ساخت . دو پادشاهی دو سلسله در تاریخ ایران از چهرههای خوشنام هستند دیاکو بنیانگذارمادها در میان مردم خود به عدالت و انصاف مشهور بود و انتخاب او به عنوان پادشاه هم به دلیل همین عدالت او بوده است. کریمخان زند هم ازچهرهای دوست داشتنی تاریخ ایران است . مردی که درتاریخ ایران به عدالت و مهربانی شهرت دارد. عدالت و انصاف فصل مشترک آنان است . و این برای ما زاگرسنشینان مایه غرور و مباهات است. بعد از انقلاب هر چه که بوی شاه و شاهنشاه میداد ازمجسمه و میدان گرفته تا نام کوچه و خیابان چون نشان از طاغوت داشت عوض کردند جز نام کریمخان که هنوز بر سردر خیابانها آویزان است و ورد زبان بعد هم سادگی و بیآلایشی و مردمی بودن ـآنان است که بنا به قول مورخین نه کاخی پرتجمل و تشریفات ساختند و نه تاجی پر از طلا و جواهرات بر سر نهادند تاجشان کلاهی نمدی با جقهای ساده وبیآلایش . دیاکو قاضی بود در میان مردم حکمیت مینمود و به عدل و انصاف موصوف و کریمخان روستازادهای از قریه پری در نزدیکی ملایر که از الشتر بدانجا مهاجرت کرده بود . پس از بر تخت نشستن نگذاشت شاهنشاه و قبله عالم به او بگویند و خود را وکیلالرعایا نامید یعنی نماینده مردم رعیت همین ساده و صمیمی هر چند شمشیرزنی قابل بود و حکومت را با زور شمشیربدست آورده بود اما از شمشیرش خون نچکید و آتش خشمش جهانی را در خود نسوخت بیدلیل و از روی تکبر و غرور سری را نبرید با دوستان مروت داشت و با دشمنان مدارا چون سربریده بزرگترین دشمنش محمدحسن خان قاجار رییس ایل قاجاررا در توبرهای به علامت پیروزی نزدش آوردند به احترام رقیب نامدارش از تخت برخاست مردانه و کریمانه دستورداد سربریده دشمنش را با گل و گلاب شستوشودهند و با عزت و احترام به خاکش بسپارند. پسراوآغامحمد خان را به قصر خود آورد و سرپرستی او را شخصا برعهده گرفت.
بعدها همین پسر(اغامحمدخان) زمانی که لطفعلیخان زند را شکست داد و به پادشاهی ایران رسید دستور داد استخوانهای کریمخان را از قبر بیرون آورده و در جلوی در ورودی اتاقش در کاخ گلستان دفن نمایند تا هر بار که عبور و مرورمیکند مرده او را لگدکوب کند! کریمخان چون نامش کریم بود و بخشنده مردی و مردانگی وشرافت ایلی و بخشش و گذشت لری و ایلیاتیاش را فراموش نساخت. سی سال بر جان و مال مردمان این سرزمین حاکم بود و تلاش کرد تا طعم شیرین عدالت و انصاف و رفاه و آسایش را به رعایای خود بچشاند.
نوشتهاند: کریمخان دستورداد در شیراز کاخی را برایش بسازند روزی برای سرکشی از کارساختمان به دیدن آن رفت و در طبقه بالای ساختمان نوکرانش برای خان قلیان آماده کردند، کریمخان مشغول قلیان کشیدن شد روبروی او در خیابان فقیری را دید که به آسمان نگاهی میکند و سپس اشارهای به کریمخان و خودش میکند کریمخان که رفتار او را زیرنظر داشت دستور داد او را به خدمتش آورند چون آن مرد را آوردند کریمخان به او گفت دیدم که اشارهای به آسمان و من و خودت میکردی منظورت چه بود؟ مردفقیرگفت:ای خان نام من کریم است به خدا گفتم ای پروردگار تو کریمی پادشاه هم کریم است و منهم کریمم؛ ببین چقدر بین ما سه کریم فاصله است! کریمخان چون گفتههای مرد را شنید خندید و قلیان خود را که لوله آن از طلا پوشانده بودند به آن مرد بخشید. نوکران کریمخان برای خوش خدمتی قلیان را با پول زیادی از مرد خریدند و دوباره آن را به کریمخان تقدیم کردند. و با این بخشش شاهانه آن مرد فقیربه ثروت خوبی دست یافت. کریمخان زند این لک ساده دل و خوش قلب نه از سر دشمنانش مناره ساخت و نه برای نشان دادن خشم و غضبش گوش و زبانی برید و نه چشمی از کاسه بدر آورد.نه خانه رعیتش را ویران ساخت . یاورمظلوم بود و با آنان همدردی میکرد، گویند مالی از تاجری را شب دزدان بردند تاجر مالباخته صبح نزد کریمخان آمد و شکایت نمود کریمخان گفت چرا خوابیدی تا مالت را ببرند؟ تاجر گفت: فکر کردم تو بیداری و از مال من محفاظت میکنی! کریمخان از این پاسخ نه تنها نرنجید بلکه دستور داد تا قیمت اموال تاجر را کمال و تمام بپردازند. این عمل کریمخان درس کشورداری به حاکمان میدهد که یکی از وظایف حاکم ایجاد امنیت و آرامش برای صاحبان سرمایه است تا آنان در کمال آرامش به تجارت بپردازند. و نیز آوردهاند «فرستادهای از طرف دولت انگلیس با محمولهای از ظروف شیشهای نزد کریمخان آمد و خواستار ایجاد قرارداد تجاری شد کریمخان دستور داد تاتعدادی ظرف مسی ساخت اصفهان آوردند سپس ظرف شیشهای را بر زمین انداخت ظرف هزارتکه شد و شکست سپس ظرف مسی را محکم بر زمین زد اما خراشی برنداشت کریمخان گفت اجناس ما از اجناس شما بهتر و محکمتراست مابه اجناس شکستنی شما نیاری نداریم.
این کارهم یکی دیگراز اصول حمایت از کالا و تولیدات داخلی است. که توسط حاکمان باید مورد توجه قرارگیرد. او با چشم بدبینی به بیگانگان مینگریست بدین منظور دستورداد که بازرگانان خارجی که در ایران دادوستد میکنند حق خارج کردن طلا از ایران را ندارند. اوهرچند در آن روزگاراقتصاد نخوانده بود اما این فهم را در آن زمان داشت که از خروج طلا که امروز آنرا پشتوانه پول ملی می دانند جلوگیری نماید.تا ارزش پول ملی پایین نیایید. کریمخان سواد نداشت اما مردی عاقل و دانا بود. زمانی که میان ایران وعثمانی بر سر بصره روابط تیره شده بود عدهای از نمایندگان انگلیس نزدش آمدند تا با او علیه عثمانی قرارداد دوستی ببندند اما کریمخان نپذیرفت چون عثمانیها را مسلمان میدانست و حاضر به بستن قرارداد با غیرمسلمان برای تضعیف مسلمانان نشد. ممکن است این عمل در دنیای روابط خارجی امروز جایگاهی نداشته باشد چون با منافع ملی مغایرت دارد اما کریمخان اخلاق و مردانگی را فدای سیاست و سیاسی گری و ماکیاولیسم سیاسی نکرد. همین اوصاف و فضائیل اخلاقی است که چهره کریمخان را در تاریخ روسپید ساخته و ما ایل و تباراو به هم ولایتی وهم ایلی و خان و پادشاهمان افتخارمیکنیم که در دویست سال پیش ازهمین کوه و کمر زاگرس و در میان درختهای بلوطش مردی شمشیر قبیله را برداشت و بدنبال سرنوشت رو به خراسان نهاد و در سایه شمشیرش در کنار نادرشاه شمشیر در افاغنه که ایران را اشغال کرده بودند نهاد و ایران را از بیگانگان افغانی پاکسازی نمود و به پاس رشادت و جلادتش در میدان جنگ به سرداری سپاه نادر رسید و پس از مرگ نادر به لرستان بارگشت و با گردآوری سپاهی از دلیران کرد و لر و لک به جنگ با رقیبان نامدار پرداخت و پس از جنگهای متوالی توانست حکومت زندیه در ایران را تأسیس نماید. حکومتی که درطول آن مردم دررفاه و آسایش بودند. و خود او هم در کنار رعایایش «هرگز دستش بیجام و کنارش بیدلارام نبود
*مدیرمسئول دوهفتهنامه آساره